این ارابه چندین هزار ساله را ،
زمانی شیر،
زمانی خورشید،
زمانی عقاب،
زمانی شتر،
زمانی ستاره ،
زمانی …
زمانی داس و چکش به دستان
در زمانی و مکانی، به نامی ،
سرکشانه می کشند.
ما در این ارابه،
زمانی چرخی،
زمان دگر،چرخی پوسیده،
زمانی باری،
زمان دگر ، بار زیادی،
به دور انداخته می شویم
فراموش می شویم،
با باری و چرخی دیگر جایگزین می شویم ،
خیال می کردیم،
نقشی داریم ،هستیم،
نمیدانستیم،
بازیچهای هستیم !! 19 امرداد 1387 ــ 2008-08-09 بروکسل
پاسخ به آدیس؛ مهربانم ، هرچه کوشش کردم نتوانستم به وبسایت تو راهی یابم. در مورد پرسش تو ! بسیار خوشحال می شوم از اینکه می خواهی مرا به پیوندهای خودت بیافزایی. شادو تندرست باشی
By: اردوخانی شوخی و جدی on آگوست 10, 2008
at 9:25 ق.ظ.
سلام استاد شاید بهتر باشد در شعرتان بگوییدنمی دانستیم بازیچه ای بی اختیار هستیم.




مشتاق دانستن نظر شما در مورد داستان » ارثیه مادری » هستم .
پاینده باشید.
By: سردار on آگوست 10, 2008
at 1:35 ب.ظ.
درسته. مهره ی شطرنج از خودش اختیار نداره ولی می تونه طرف روبرو رو مات کنه یا بهش ببازه. بستگی به بازیه صاحبش داره. اگه بخایم مهره نباشیم باید از اون صفحه ی 8×8 بیرون بیایم و قوانین رو فراموش کنیم. بریم بالا تر. قوانین یعنی بازی و پیشروی در این مسیر یعنی بازیچه شدن.
حقیقتا» تو توضیخ نظزم کم آوردم. چه طور بگم!!؟؟ منظورم این نیست که تو هرج و مرج زندگی کنبم. ای بابا چه طور بگم. قاطی کردم. یه منظور دیگه دارم ولی حرفم دو پهلو میشه.
اصلا هیچی!!!!!!! خیلی قشنگ بود. کوتاه و پر معنی.
ببخشید منو گیج شدم.
By: سینا on آگوست 10, 2008
at 8:48 ب.ظ.
سلام
وحقیقتی است تلخ وبد مزه که کام تلخ ما را تلخ تر کرده
By: جهانگرد on آگوست 11, 2008
at 8:27 ق.ظ.
سلام و درود سبزم رو پذیرا باشید!
ممنونم از حضور ارزشمن و نظر شریفتون
خوشحالم که بهم اجازه لینک رو دادید
من با افتخار و آزادی تمام وب ارزشمند شما رو لینک میکنم
آرزومند پیروزی و سلامتی شما
دوست کوچک شما در ایران
By: آدیش on آگوست 11, 2008
at 11:54 ب.ظ.
Parande Labe Tonge Mahi Neshaste Bood… Va Be Mahi Niga Mikard Va Migoft:Saghfe Ghafaset Shekaste Chera Parvaz Nemikoni
سلام
آپم و منتظر نقد و نظر ارزشمند شما
ممنون .
By: معشوق همینجاست on آگوست 14, 2008
at 11:55 ق.ظ.
سلام خوبی
آپیدم ومنتظر نیم نگاهی هرچند گذرا .زود بیا
By: غروب on آگوست 14, 2008
at 9:33 ب.ظ.
سلام و درود بر شما!
با داستان » زندگی کاغذی » به روزم
By: آدیش on آگوست 15, 2008
at 9:11 ب.ظ.
دوست فرهیخته من اردوخانی گرامی بدرود
با قصه تلخی ازفرهنگ تجاوز منیشان آپم و منتظر دیدار نازنین تان
موفق باشید
By: باچه آزره on آگوست 18, 2008
at 7:44 ق.ظ.
کوير اگر چه عزم آبيشدن نداشت …
ولي باريد، باريدن گرفت….
کوير اينبار باراني نشد …باريد
باريد آنجا
که زمين روزيخور سراب بود و بس…
دريغ………
….اگر من ذرهاي عشق ميدانستم
By: شمع روشن on آگوست 18, 2008
at 11:05 ب.ظ.
سلام.
معبودم مرا آموخت عشقورزيدن
عشق مرا آموخت ايثار شدن
چون به ورطه ايثار رسيدم
نديدم جز شعشعه فنا دميدن
…………………………
قلبم را به روي تماميت مهر و عاطفه گشودهام
……………………………
حرف دلت لطيف و قلمت زيباست
آنچه بيافريدي دلنشين و دلآراست
By: آشنا دبير سايت سازمان دانشآموزي ناحيه ي on آگوست 18, 2008
at 11:05 ب.ظ.