مامان جان
امروز ظهر فسنجان درست كردم با بادام به جاي گردو، و به جای رب انار به آن خامه زدم ، مقداری شكر و زيره و نعنا و كشمش با گوشت مرغ بدون چربي و پوست، نيم پز شده به آن اضافه كردم و گذاشتم با كمترين حرارت سه ربع ساعت بپزد و قبل از اينكه بكشم فلفل درشت آسياب شده به آن زدم، به طوري كه ذرههاي فلفل زير دندان ميآمد و تند شيرين بود، به جاي ترش شيرين، جاي شما خالي، خوشمزه شده بود. مقداري هم براي آقاي جهانزاده بردم، ايشان خوردند و تعريف كردند. البته خواهيد گفت: اين همه چيز ميتواند باشد جز فسنجان. حق با شماست، اسمش را ميگذاريم مامان جان.
از کتاب «دوپای چوبی در دادگاه الهی» که امیدوارم به زودی چاپ شود.
دوست عزیز نازک دل
مهربانا ! منظورم از آن کامنت چیزی نبود که شما برداشت کرده اید (هرچند اشتباه از من بود) منظورم زندگی در دنیایی سرشار از استعارات وکنایات بود وچه بسا که خودمان هم مستعار نباشیم وبی خبر مانده باشیم .
پوزش وعذر خواهی مرا بپذیرید.
By: محبوبه میم on مِی 13, 2008
at 10:46 ق.ظ.
سلام .
استاد ما که بی صبرانه منتظر خوندن مطالب کتابتون هستیم .
By: یک چلچراغی on مِی 13, 2008
at 6:26 ب.ظ.
سلام .
استاد منظور شما رو از سرمایه گذاری عاطفی متوجه نشدم !
By: یک چلچراغی on مِی 14, 2008
at 7:58 ق.ظ.