چشمان من را می زد!
در خانه بانوان جوانی مهمان بودم؛چای آوردند؛گفتم: قاشق چای خوری می خواهم؛یکی از بانوان نیم خیز شد؛
۱۹اردیبهشت ۱۳۸۷ ــ ۸ مه ۲۰۰۸ بروکسل
بانویی دیگرکه هنوز ایستاده بود، به اوگفت : بنشین!؛رفت و قاشق چای خوری آورد.چشمان دو بانو از شادی با مهری فرزندانه به پدر به من برق می زد؛ برق چشمانشان شادشان در قاشق چایخوری، چشمان من را می زد.
احتمالا منظورتان اینست که بگویید: «چشمان دو بانو از شادی با مهری دخترانه به پدر برق می زد.»
دختر نمی تواند مهری پدرانه داشته باشد!
در ضمن مواظب باشید که برق زیادی برای چشمهاتان خوب نیست 🙂
By: سارا رها on مِی 9, 2008
at 5:16 ق.ظ.
پست پایینتان واقعا جالاب بود
By: مریم on مِی 9, 2008
at 7:20 ق.ظ.
سارا رها. از مهر و توجه تو سپاسگزارم. اگر باز هم موردی پیش آمد یاد آوری کن.نوشته ام را ویراستاری کردم و پاسخ بیشتری در وبلاگ خودت نوشتم.
By: اردوخانی شوخی و جدی on مِی 9, 2008
at 9:12 ق.ظ.
سلام مدتي هست که با شما وبلاگتون اشنا شده ام دنبال بروبچه هاي خارج از کشور مي گشتم تا بتوانم از ان طرف مرز ها اطلاع کسب کنم مطالبتون رو از rssتون دريافت ميکنم اون هم از طريقريدر گوگل خدا سايه اين گوگل را مستدام بداراد . به ما سر بزنيد اگر مايل به تبادل لينک بوديد يک پيغام براي من بگذاريد چون من سعي کرده ام ارشيوي از دوستان خارج نشين جمع اوري کنم
متشکر
اگر به من سر بزنید ودر مورد پیشنهادی که ارائه داده ام کمکم کنید ممنون می شوم
By: جهانگرد on مِی 9, 2008
at 9:40 ق.ظ.
جناب اردوخانی ممنون از محبت شما، بابا شوخی کردم ….! گفتم یه وقت خدای نکرده این برق چشمان پری رویان کار دستتون نده 🙂
(بازم شوخی بود ها!)
By: سارا رها on مِی 9, 2008
at 1:57 ب.ظ.
چه تعبیر جالبی بود…


به روزم منم
By: سحر on مِی 9, 2008
at 6:00 ب.ظ.
salam movafagh bashi veblage khobi bod .be veblage manam sar bezan.
By: faez on مِی 12, 2008
at 7:47 ق.ظ.