از زندگی چیز زیادی نمی خواهم
جز کمی درد
که دلبسته ی زندگیم نکند
کمی لبخند
که نا امید به آینده ام نکند
کمی نور
که در تاریکی گم نشوم
و کمی محبت
که دگر قلبی نشکنم
نمی دانم در کشاکش بازی هایم
سنگ به دست
بال چند کبوتر شکستم
نمی دانم مرداب اشکی که پاهایم گرفته
کی غرقم خواهد کرد
نمی دانم خنجری که سرنوشت به رویم کشید
کی گلویم را خواهد برید
و نمی دانم به واقع
زندگی از من چه می خواهد
ولی من از زندگی چیز زیادی نمی خواهم
جز کمی فرصت
که بر بال کبوتران زخمی مرحم بگذارم
کمی بذر
که در مرداب نیلوفر بکارم
کمی احساس
که غزلی عاشقانه برای یارم به یادگار بگذارم
و کمی زندگی
که در پایان شرمنده زندگانیم نشوم
بسیار عالی و با احساس بود کاش حالا می گفتی مال کی هست مثل اینکه اول شدم
By: سیامک on ژانویه 19, 2008
at 11:59 ب.ظ.
متاسفم دلم به درد اومد همون جور که وقتی یک جوان با نگاهی مظلوم و بارانی کرم هایی از پشت گردنش میریخت روی زمین . آره کراک مصرف میکرد . چی به سر ما آدمها اومده ؟ چقدر ذلیل شدیم ما ؟؟ اشکال از کجاست ؟ تا کی باید گردن مسئولین انداخت ؟؟
آخه برام جالبه خوب چی کار کنم ؟
آپم بیا پیشم
راستی این عکس خودتونه ؟ چند سالتونه ؟ فضولی کردم الان ؟
By: پوپی on ژانویه 20, 2008
at 1:30 ق.ظ.
سلام استاد بزرگوار.تشکر که نوشته ی من را اینجا گذاشتید.باعث اقتخارم است که در وبلاگ و نوشته های زیبا شما نوشته ی من هم جایی پیدا کرد.خواستار سلامتی و پیروزیتان هستم.بدرود
By: حسین on ژانویه 20, 2008
at 6:22 ق.ظ.
سلام
گاهی بهتر است ادم بعضی راه ها را برود تا بفهمد اشتباه کرده
بعضی اوقات شکستن سر بهتر از راه رفتن در جاده ای است که انتخابش نکرده ای
این نوشته را هم خواندم
زیبا بود
اما درد را چه بخواهی و چه نه میان زندگی نفس می کشد
و اشک که شوریش زخم هایت را دوباره از نو می سوزاند
اما شاد بودن زیاد سخت نیست
کافی است یک دل بزرگ داشته باشی که برای هیچ کس جز خودت نتپد
یک جور بی رحمی مفرت
یا به قول خودمان سیب زمینی
By: حوا on ژانویه 20, 2008
at 8:00 ق.ظ.
سلام دوست قدر مند(اردوخانی )عزیزسلامت باشید
چیزی در مورد اخراج مهاجراین از ایران سیاه کردم نمیدانم قابل شمارا داره یا خیر ؟
موفق باشید
By: باچه آزره on ژانویه 20, 2008
at 8:15 ق.ظ.
By: یک چلچراغی on ژانویه 20, 2008
at 9:15 ق.ظ.
کاکه تيغون آمد، ديد اردوخاني حراج بوسه دارد، با ارادت بوسيدش ورفت پي کارش.
By: کاکه تيغون on ژانویه 20, 2008
at 2:01 ب.ظ.
سلام و عرض ادب .
در ايران متولد مي شوي با هزار زحمت سنين طفوليت را زير مشت و لگد ايراني ها سپري مي كني تا با اتكا بر خودت و بازوي خودت يك جوان برنا و فعال مي شوي . عزم سفر ميكني و بار وطن مي بندي . عازم مي شوي خوشحالي به وطن خود باز مي گردي مشهد ، هرات و در آخر كابل . بوي وطن و خاك وطن روي هموطنان بدون هيچ غربتي و آسوده خاطر . نواي دلنشين اذان بر گوشت مي نشيند و راهي مسجد مي شوي تا نماز را به جماعت بخواني . ركعت اول ، ركعت دوم و… مي روي به ركوع تا اعتراف كني به عظمت و جلال و جبروت خدا و ناگهان ….. بمب ….
خبر نداشتي يك وهابي با چندين كيلو بمب عزم بهشت كرده و آمده است در مسجد كافران و مرتدين را به جهنم بفرستد و تو از نظر او و مولوي هاي درباري عربستان و پاكستان كافر و مرتدي .
در پناه حق موفق و مويد باشيد .
By: مهاجر افغاني on ژانویه 20, 2008
at 2:17 ب.ظ.
سلام.
به خاطر پست آخرتون یک کم نگران شدم.
همین حسم رو با اون شکلک منتقل کردم.
By: یک چلچراغی on ژانویه 20, 2008
at 4:16 ب.ظ.
نمی دانم از چه یاد این شعر شاملو افتادم که می گوید:
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
محمد خواجه وتیمور لنگ را
نام خفت دهندگان را و
خفت چشیدگان را
می خواستم
نام تورا بدانم
شعر زیبایی را انتخاب کرده اید .شعری که حکایت از لطافت خیال و در عین حال عمق رنج شاعر دارد رنجی که ما در آن شریکیم واو فقط دفتر را برایمان گشوده ست .ممنون که مرا با شاعری آشنا کردید چون شاعران «آبروی جهانند».
وبه خاطر مطلبی هم که فرستاده بودید صدبار سپاس وامیدوارم که باز هم از این فرصت ها برایتان پیش بیاید
By: محبوبه میم on ژانویه 20, 2008
at 5:47 ب.ظ.
سلام
اردوخانی عزیز سبز باشید و سر بلند چون سرو. ممنونم از اینکه به کلبه من سر زدید و مرا در جریان وبلاگ قشنگ تان قرار دادید.
برخی از مطالب تان را خواندم( کجاشو دیدی، از خواب پریدم من… فهمیدم… و این مطلب حاضر خیلی مفید ودرد مندانه می نویسید.
موفق باشید.
By: محمدسالم حسنی on ژانویه 21, 2008
at 5:05 ق.ظ.
ابته این شعر را در وبلاگ حسین هم خوانده بودم وی شاعر با احساسی است.
By: محمدسالم حسنی on ژانویه 21, 2008
at 5:06 ق.ظ.
سلام دوست محترم و گرامی !
احساس شما قا بل قدر است در برابر مهاجرین افغان در ایران .
سروده ’ بخاطر اطفال مهاجر افغان در ایران دارم که البته با ارائه نظر خویش
شادم میسازید . موفق با شید
By: عزیزه عنایت on ژانویه 21, 2008
at 2:15 ب.ظ.
سلام
خسته نباشید انقدر پر بار بود این وبلاگ شما که دست و پام رو گم کردم اما از یه موضوعی خیلی خرسندم و خیلی سربلند
پشتیبانی شما از خواهران و برادران افغان که نیمه دیگر این پیکر هستند قابل قدر دانی هست و خیلی خوشحالم که می بینم نظرات شما هم مثل منه با یک تفاوت که من این اعتقادات را در مورد افغانها کمی پر مایه تر دارم چون پیوندی عاطفی دارم با آنها همسر افغان ودوفرزند پسرم حاصل این پیوند است
به شما افتخار میکنم و دست مریزاد میگم
By: شهــــلا on ژانویه 21, 2008
at 4:23 ب.ظ.
سلام و عرض ادب .

بی عدالتی در هر کجای دنیا ، تهدیدی برای آزادی و عدالت است در تما دنیا .
همیشه زنده باشی .
By: کمال کابلی on ژانویه 21, 2008
at 9:33 ب.ظ.
دوست محتر و گرامی سلام خدمت شما تقد یم میکنم !
من به وجود مبارک شما میبالم که در این درد جانسوز مرا همراهی کردید
البته که به فرد فرد ملت ایران احترام میگذارم .
و این رویه زشت دولت مردان ایران در برابر مها جرین افغان بوده نه کار
ملت ایران من هم دوستان ایرانی دارم که به وجود آنها افتخار میکنم .
سعادت و سر فرازی برایتان میخواهم .
By: عزیزه عنا یت on ژانویه 21, 2008
at 11:12 ب.ظ.
سلام .
شهادت امام زین العابدین (ع) را تسلیت می گویم.
موفق بمانید.
منتظر حضور کرمتان هستم.
By: هادی on ژانویه 22, 2008
at 10:10 ق.ظ.
سلام استاد بزرگوار.اميدوارم در هرجا هستيد سالم و سلامت باشيد.سپيده اي به اميد آبادي وطن نوشتم و يک سوال در مورد مفهوم و هدف زندگي.جواب شما قطعا برايم حکم چراغ را خواهد داشت.منتظرتان هستم.فعلا بدرود
By: حسین on ژانویه 22, 2008
at 1:58 ب.ظ.