نگاشته شده توسط: ordoukhani | ژانویه 12, 2008

معرکه گیر و میمونش

 یک درد دل؛ معرکه گیر و میمونش

جرج بوش و سرگوزی

این چند روز یک فکر تو مخم مرا رنج می دهد و تا ننویسم راحتم نمی گذارد ونمی توانم به موضوع دیگری بیاندیشم .

 

از زمانی که نیکلا سر گوزی رییس جمهور فرانسه شده، و بعنوان اولین کار به دست بوسی مرشدش ، جرج  دو تا و بوش رفته، و از آن سوی پذیرائی شاهانه ای از معمر قذافی کرده است. یاد دوران کودکی، فیلم تارزان و میمون اش و همچنین یاد معرکه گیران با میمون شان در تهران افتادم .

 

خانه ما کوچه دردار ، خیابان ری  نزدیک میدان شوش و سینما دماوند بود. این سینما فیلم تارزان و با ارتیست معروفش جانی ویس مولر ، و فیلم  صاعقه ، ساموسون دلیله، لورل و هادری را اغلب نشان می داد.  این دست تان باشد!

 یک درد دل؛ معرکه گیر و میمونش

جرج بوش و سرگوزی

این چند روز یک فکر تو مخم مرا رنج می دهد و تا ننویسم راحتم نمی گذارد ونمی توانم به موضوع دیگری بیاندیشم .

 

از زمانی که نیکلا سر گوزی رییس جمهور فرانسه شده، و بعنوان اولین کار به دست بوسی مرشدش ، جرج  دو تا و بوش رفته، و از آن سوی پذیرائی شاهانه ای از معمر قذافی کرده است. یاد دوران کودکی، فیلم تارزان و میمون اش و همچنین یاد معرکه گیران با میمون شان در تهران افتادم .

 

خانه ما کوچه دردار ، خیابان ری  نزدیک میدان شوش و سینما دماوند بود. این سینما فیلم تارزان و با ارتیست معروفش جانی ویس مولر ، و فیلم  صاعقه ، ساموسون دلیله، لورل و هادری را اغلب نشان می داد.  این دست تان باشد!

 

در میدان ها گاهی  معرکه گیری پیدا می شد. آتش میخورد، شمشیر در گلویش فرو می برد، و با مار و میمونش بازی می کرد.  از میمون می پرسید جای دوست کجاست؟ حیوان سرش را نشان می داد. جای دشمن؟ ماتحت اش را . هر کس سکه ای در کلاه معرکه گیر می انداخت . او از میمون می پرسید ، جای این آقا کجاست؟ حیوان سرش را نشان می داد. یادش به خیر رفیقم مملی ،او همیشه یک مشت ماش در جیب داشت ، با چند ورق کاغذ به سرعت برق کاغذ را لوله می کرد، چند تا ماش می گذاشت در دهانش و از لوله کاغذ درست به هدفی که در نظر داشت می زد. مردی یک دو ریالی در کلاه معرکه گیر انداخت . معرکه گیر از میمون پرسید جای این آقا کجاست. در همین لحظه ماش مملی بدون اینکه کسی بفهمد به بیضه میمون خورد. میمون هم دست به بیضه اش که یک کمی درد گرفته بود، می برد. بقیه ماجرا ، فحش و فحش کاری و دعوا و مرافعه را خودتان می توانید تجسم کنید.

 

 

سینما دماوند که یک مرکز فرهنگی برای اراذل اوباش بود. در بین فیلم هر نوع پارازیت و شیشکی ، ببخشید، باد معده با صدای بلند ، به ویژه در مواقع حساس و رمانتیک و دراماتیک فیلم آزاد بود. این سینما صندلی نداشت، نیمکت بود.اگر اشتباه نکنم قیمت بلیط پنج تا ده ریال بود. ما بچه ها با یک یا دو ریال هم می توانستیم برویم.

 

 

صدای شکستن تخمه هم مانند صدای مسلسل از دور همیشه آهنگ و فیلم را همراهی می کرد. فیلم ها اغلب دوبله خیلی بد بود ، یا با زیر نویس و کسی که سواد داشت در گوش رفیق بی سوادش زمزمه می کرد. بگذریم…
 

 

یک روز فیلم سامسون دلیله را نشان می دادند. این فیلم خیلی دراماتیک بود. مردی خیلی خیکی با کلا ه مخملی بر سر روی نیمکت ، جلوی چند تا جاهل لوطی نشسته بود. و نمی گذاشت آنها خوب فیلم را ببینند. یکی از این جاهل ها زد روی شانه مرد و گفت: آقا کلاهت وردار ببینیم اینا چه شکری می خورند. مرد کلاهش را برداشت. یکباره سر کچلی مانند آینه هویدا گشت که چشم را می زد. جاهل دومی دست کرد جیب اش و یک دستمال ابریشمی در آورد و داد به مرد  و گفت: آقا این نور سرت میزنه تو چش آدم ، نمیذاره فیلم رو ببینیم. این دستمال رو بذار روی سرت. مرد دستمال را بدون اینکه رویش را بر گرداند گرفت و مانند چهارقد سرش کرد و زیر گلویش گره زد. بعد بلند شد، دستهایش را مانند کسی که بابا کرم برقصد به بالا برد و گفت : اگه امری فرمایشی دیگه ای ندارین، بیشینم به فیلم تماشا کردن.

 

 

چشمتون روز خوب ببیند! ما صورتی دیدیم گرد و گنده ، با ابروهائی مثل پاچه بز ، گوش تا گوش . دهان فندقی ، دماغی مانند بادمجان دلمه . لپ ها مثل دو گوجه فرنگی باد کرده تا زیر چشم، سبیل قیطانی آویزان از دو طرف .روسری کوچک هم دور این صورتی که توضح اش را دادم، ببندید! درد سرتان ندهم ، دراماتیک و رمانتیک تبدیل  به کمیک خنده شد، چه خنده ای تو سینما راه افتاد، که نمی توانید تصور کنید. جای شما خالی.

 

 

یک نفر از آن عقب داد زد: بر پدر مردم آزار لعنت. یکی از جاهل ها گفت: بر پدر خودت لعنت ،داریم حال می کنیم.

نزدیک بود دعوا بشود که با پا در میانی چند نفر به خوبی و خوشی گذشت.بعد از فیلم مرد خیکی خواست دستمال را پس بدهد که جاهله گفت : قابل نداره اینم ناز شستت. طرف را با خودشان به عرق خوری بردند.

 

 

روان آن مرد خیکی شاد ، با معرفتی کرد و برای ما تا آخر عمر یک خاطره فره انگیز به یادگار گذاشت.    

 

حالا برویم سراغ نیکلا سر گوزی که رفتارش مانند اربابش جرج بوش است. حرف می زند ، راه می رود و می خندد. اخم می کند. مانند او جلیقه ضد گلوله می پوشد . بی خبر به افغانستان می رود.هرچه هم ارباب بگوید بدون اینکه بیاندیشد، برای خود شیرینی تکرار می کند. در ضمن با آمریکا رقابت می کند. در مورد انرژی اتمی ایران به اعراب می گوید: ایران در نظر دارد بمب اتمی بسازد. پیشنهاد فروش اسلحه ساخت فرانسه می کند. پیشنهاد ساختن راکتور اتمی به لیبی و مراکش و مصر و سایر کشورهای عرب می دهد. در ضمن با دولت اسرائیل هم در این  باره مشورت می کند و کوشش می نماید نظرشان را جلب کند. تا چنانچه خطری از جانب کشورهای عرب، اسرائیل را تهدید کند با همکاری یکدیگر ( مانند مراکز اتمی عراق ) باچند تا بمب این مراکز را نابود کنند. در این بین ملیاردها دلار به جیب سرمایه داران فرانسوی می رود. اگر هم چند صد هزار نفر هم در این کشورها کشته شدند، در عوض چند هزار نفر فرانسوی بیکار نمی مانند. جرج بوش مانند معرکه گیر جای دوست دشمن را به او خوب یاد داده است. دشمن ایران، و دوست کشورهای عرب هستند. ولی ممکن است (مملی خاطره ما) یعنی اسرائیل کار را خراب کند . و میمون جای دوست و دشمن را عوضی بگیرد.

 

شاید بپرسید ، پس تارزان و میمونش چه نقشی در این میان داشت؟ خودم هم نمی دانم .نو میمون تارزان یک شامپانزه بود که با تارزان دوست بود. میمون معرکه گیر یک عنتر زنجیر به گردن. همیشه که نباید به شقیقه مربوط باشد.

 

 

حالا که به اینجا رسیدیم ، به یک تصادف  دیگر که با به یاد آوردنش هر چند غمگینم ، ولی با این وجود احساس رضایت می کنم ، اشاره می کنم.

 

 

 

اگر اشتباه نکنم سال 1972 یا 1973 میلادی بود. من در بیمارستان «مولیر» در بروکسل برای یک عمل جراحی کوچک در اتاقی با سه بیمار دیگر بستری بودم. کنار تخت من مردی مسن بود که یک پای او را قطع کرده بودند، و با وجود تزریق زیاد مرفین، مرتب از درد ناله می کرد. یک روز ظهر که من روی تختم نشسته بودم و داشتم سوپ می خوردم ، سرش را به طرف من برگرداند. در این لحظه من مشغول فشردن یک نیمه از لیمو در سوپ ام بودم . مرد با خنده ای گفت: *هه ، هه ، هه. تو آب لیمو تو سوپ ات می ریزی . سر برگرداند و چشمانش را بست. لبخند بر لبش ماند.

 

 

 

ساعت شش بعد از ظهر همان روز این مرد به دیار ابدی پیوست. من ناخوسته سبب خنده انسانی، ساعاتی پیش از مرگ او شدم. این حادثه چنان روی من تاثیر گذاشت که از آن به بعد ،از هیچ کاری برای خنداندن دیگران خود داری نکردم. برای من بزرگترین هنر ، شادی آفریدن و خنداندن است.

 

 

 

شاید تحت تاثیر این حادثه رمان» کلونتچه دیوانه بلژیکی » را نوشتم که بعدا در ایران توسط انتشارات عطائی دوباره چاپ شد. و در آلمان با همان نام ، و در فرانسه به نام » کلونتچه دلقک بلژیکی » این کتاب الهام گرفته از منطق الطیر عطار است . مثل اینکه برای امشب مخم را خالی کردم. ولی باز گوشه سرم  یک مطلبی مرا قلقلک می دهد بعدا می نویسم . شاد و خندان تندرست باشید.

 

 

* ریختن آب لیمو در غذا در اروپا کار غیر عادی است، که اغلب سبب شگفتی مردم می شود.

 

بروکسل 22 دی 1386 ــ 12 ژانویه 2008    اردوخانی


پاسخ

  1. سلام!
    پیش پایی خورد از هرکس وناکس چو گدا
    هرکه ناگفته و ناخوانده به محفل برود
    خور سندم که این بار خوانده ای ام و بعد اومدم ورنه فرضم بود که خبر گیرایت میشدم ار دوخانی عزیز.
    این شروع را که:
    (از زمانی که نیکلا سر گوزی رییس جمهور فرانسه شده، و بعنوان اولین کار به دست بوسی مرشدش )
    مرا بیاد هایکوی انداخت که خری مردی را میبوسید وزیرش این هایکو نوشته شده بود:
    چطوراست !
    خری ترا به بوسد.
    یا
    بوسهء ترا خرکند.
    —————————–
    فکر میکنم بوسه های جورج بوش هم با مقابل از همان بوسهء خربوس یا بوس خر است در هر دو صورت بگذار جهان سیاست با این بوسه ها بازار گرمی داشته باشند وما نفرین گر دلا لان که:
    می فروشد هر کسی مارا به نرخ عبرتی
    جنس ما عمریست فریادیست از دلال ها
    نوشته ات دوست عزیز ار دو خانی خوب هر قدر طناز بود وپرخنده عمق معانی را در هنر شادی آفرین خنداندن دریافتم ودرین هجرت سرا:
    بخیه های کفش من دندان نما شد عیب نیست
    خنده دارد کفش من بر هر زه گردی های من
    شاد وصحتمندت می خواهم دیار غربت کشور فنلاند ظریفی

  2. معرکه گیر و میمونش…آقای ایکس و مرشدش….جالبه…

  3. سلام دوست گرامی
    لذت بردم ودلم کمی گرفت

  4. سلام
    باز هم گل کاشتی
    از اول تا به آخرش خواندم اول خندیدم و در پایان غمی سنگین قلبم را فشرد
    همیشه شاد و نویسا باشید

  5. چرا فقط احمدی نژاد معلومه و از خامنه ای جز پاهاش معلوم نیست تو این عکس؟
    آقای طلبه حرمت مقام ولایت رو نگه داشت؟

  6. سلام.طنز ظريف و دلنشيني نوشته ايد. هنر والايي است غم و شادي را به خواننده تزريق كردن!

  7. می توان جلاد شیك قانونی جهان بود و محكوم نشد
    می شود تخم حلال پدر بود و جنایت ها كرد
    می توان تخم حرامی ، بی پدر بود و بی گنه زیست و معصوم بماند
    می توان همچو مسیحا بود و زندگی بخشش ننمود
    می توان قاتل عدل بود ونگین پادشاهی داشت
    می شود شهره به عدل بود ونگین پادشاهی به گدایی نسپرد
    می توان باور عشق خدایی داشت ، چاله ای كند و در ان چاله
    باور عشق زمینی را سنگ باران نمود
    می توان زاهد دیری بود وگور خری كرد و ارام گرفت
    می شود پست و فرومایه بود و دینداری كرد
    می شود مال مردم خورد و اقازاده نام گرفت
    می توان دیو برون كرد و دیوتری به جایش بنشاند
    می توان میهن نوشت و میهن به پشیزی بفروخت
    می شود در بارگه خلیفه ملق زنی كرد و حكم اعدام گرفت
    می توان عقل و خرد داشت ودر بی خردی مدفون شد
    می شود ، می توان …..با باور اسمانی زمین را الود
    می شود عاشق زندگی بود ونهراسید ز مرگ
    می توان بر سر داری جلاد را خوار شمرد
    می شود مهر وطن داشت و وطن را ندید
    می توان خاك الود فقر بود و به اب چشمه خورشید دامن تر نكرد
    می شود روسپی بود و خود را نفروخت
    می توان جوخه اعدامی بود و به محكوم شلیك نكرد
    می توان مورچه ای بود و پیش جلاد فیلی شد
    می شود …………………………..

  8. دوست عزیزسلام
    اول از همه و قبل از این که فراموش کن می خواستم بپرسم انتشارات عطایی چه سالی کتاب شما را چاپ کرده و هنوز احتمال دارد که چند تایی از آن را داشته باشد ؟خوشحال می شوم که در این زمینه راهنمایی ام کنید .
    ضمنن از به یاد آوردن تذکر آبلیمویی ممنونم .همیشه نقاط افتراق فرهنگ ها به خصوص در ذائقه های غذایی برایم جالب ست .
    …ودیگر اینکه این قدر پر و پیمان بود پستتان که دهان ما را بست نمی دانم روی سارکوزی و بوش کم نشد؟

  9. سلام دوست عزیز
    زبان گیرا و شیرینی دارید .نوشته تان را خواندم و در برابر حرف حساب دیگر چه جای بحث.خاطره ی تهران قدیمتان خیلی جالب بود .
    من شما را با اجازه لینک کرده ام .خوشحال می شوم که سری به من بزنید .

  10. سلام،
    آن حکايت پاياني نوشته تان محزون و پر از تاثير بود.
    زنده باشيد.

  11. برو : ای اردو خا نی ئی سرافــراز

    چنین فرهنگ نـــــو در آب انـــــداز

    که کهنه داده بر ما تـــــا زه هــــارا

    چو نو با شد گران با کهنه ات ساز

  12. سلام مهربون ممنون از حضور پر مهرو ستاره بارونت
    من اپم منتظرت هستم زودي بيا
    دنيا را برايت شاد شاد و شادي را برايت دنيا دنيا ارزومندم

  13. ما از بهارهای گمشده برجای مانده ایم…ثریا
    سلام جناب اردو خانی.مهم شعریست که خود بیاید. زیبا بود خوشحال شدم.داستان حضرت عالی را هم خواندم خیلی عای بود . معرکه…شما کلمه کم ندارید. راستی این همه شوخ طبعی جدی را از کدام رودخانه گرفته اید؟
    رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز- تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی…

  14. اردوخانی عزیز سلام و احترام
    زیبا نویشتید کلی خندیدیم تا خواندیمش.
    زنده باشی مهربان

  15. قربان قدمت و صفای مهربانی ات دوست دیریافته ام. هرچند متاسفانه با خنده میانه خوبی ندارم و خوشی کردن را آنقدرها که باید بلد نبوده ام و در میان انبوه طنزهای تلخ سیاسی-اجتماعی که خوانده ام قلم سید ابرام! نبوی یادم مانده -آنهم نوشتهای پیش از گریزش! _که قربان بودن و اعتراف و رفتنش بروم. و این بخاطر همان میل تضعیف شده ی خوشی کردن منست. شاید بخاطر آنست که من برای آزاد شدن از آن فرهنگی که تو رهایش شده ایی درگیر و دار خودم شده ام. بماند!
    از این پستت که بخواهم چیزی بگویم، نباید چیزی بگویم. دنیای سیاست را پلشت تر و پیچیده تر میبینم. این گربه رقصانی ها پیش پرده اند و پس آن را نه من و نه شما هرگز نمیدانیم و نباید بدانیم. بقول شاملو: اهل سیاست به قداست زندگی نمی اندیشند.
    متوجه علت پوزش خواهی ات نشدم و تنها میتونام بگویم که چوبکاری نکنید و همینکه اینهمه مهربانی به یک دنیا می ارزد.
    به التجای دوستی های بیشتر… کاش همیشه مثل لحظه ایی که برای وبلاگت عکس شده، خندان باشی.

  16. چند ایراد نگارشی وجو دارد که احتمالا ناخواسته بوده: در «یک کمی چاق شده بود» و «یک کمی غبغب پیدا کرده» یک کلا اضافه است…. «دستهایش از روی میز در دست گرفتم» هم که جمله ی نامسبی بنظر میرسد حتی با گذاشتن یک «را» بعد از دستهایش.
    دیالوگها محکم و گیرا نیستند. بنظر میرسد بیش از آنکه در گیر قوت ادبی شان بوده باشی -که دو جنبه زبانی و عینیت دارد- درگیر و دار تصاویری بوده ایی که در ذهن داشته ایی. پس بی آنکه بدانی دیالوگها و بطور کلی داستان بیان کننده آنی که در ذهن داشته ایی نیست. تنها بخشی است بریده شده از آنچه در ذهن داشته ایی. ناقص تر از آنست و بی حوصله تر. برای نمونه زن بی هیچ زمینه ایی و علتی میگوید: عوض نشده ایی و همنانطور شیطان مانده ایی» که منطق جاریه ندارد. و یا دیالوگ «آن را تو چاقو زدی و جای زخمش خوب شدنی نیست» در حال قهوه خوری و آنهم در آغاز مصاحبت و با این نگارش قابل باور نیست و تنها نشاندهنده شتابزدگی نویسنده در پرداختن به شخصیت پردازی و قصه سازی است.
    داستان طرح خوبی دارد و زمینه زنده شدن را هم دارد. اما همان شتابزدگی باعث میشود در برخی دقایق یکباره شتاب غیرداستانی گرفته و به جملاتی که نوعی بی مسئولیتی داستانی دارند تحویل مخاطب میشوند. برای نمئونه فلاش بک به آشنایی راوی با راهبه انتقال خوبی است که موجب رنگبندی قصه میشود و کشش در خوانش. اما چنین جملاتی اصلاَ بار داستانی ندارند و فهم مخاطب را هم مورد پرسش قرار میدهند: این چنین عشقی میان من و کسی که قسم خوره بود تمام عمر را….آغاز شد و رقیب همدیگر شدیم وبیش از یک سال ادامه پیدا کرد.» قصه تعریف می شود به جای آنکه تصویر شده یا حتی بدرستی روایت شود.
    نام زن -مونیکا- را درست بود که به فارسی مینوشتی و شکل لاتینش را در پانویس.
    طرح قصه جالب و گیراست. پیوندش با مسیح هم نوعی مزاح تامل انگیز است.
    ممنونم.

  17. سلام برشما عزیز برزگوار من گفته های چون گهر شما را چون حلقی در گوشم میسازم و چون مشعلی برای پیشرفتم در این سرای تاریک استفاده خواهم تشکر خیلی از شما که به اصطلاح خود کوچک نوازی کردید مطلب شما را خواندم مسله جالبی را بایک مسله جالب تر خیلی به شکل ماهرانه پیوند زده بودید اگر چه خاطره های شما برایم قابل تصویر نبود چون نه آن دیار را دیدم و نه فرزند آن زمانم ولی باز هم برایم جالب بود تشکر زیاد از شما و یا هم به اصطلاح عام شما ممنون و دست شما درد نکند

    خدا حافظ

  18. جناب محترم اردوخانی گرامی سلام !

    از حضور با صفای شما و محبت بی انتهای تان خیلی ممنونم .

    اگر چه ویبلاک شما را از طریق ویبلک محترم سید محمد رضا شاه هاشمی زاده

    تصادفا َ پیدا کرده و به اسم پرستو دوبیتی را در ویبلاک شما گذاشتم زیرا از

    مطالب جالب شما خیلی خوشم آمد و به عنوان شوخی آن شعر را گذاشتم فکر

    کردم که همان بود و همان شد. ولی نام خدا چون شما شخصی زرنگ و هشیار

    بودید که فردای آن به ویبلاک من سرزدید . و حالا خوشحالم از معرفی با شما.

    و نو شته پر محتوای تان که در ویبلاکم گذاشتید . بسیار با معنی و خوش آیند

    است . موفق و کامگار با شید

  19. سلام!
    لطفا این لینک را بخوانید وکمی بیشتر برای بوش بخندید وهم با صراحت گفتار بوش را میتوان ازین لینک شنید.
    http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2008/01/080113_nh-bush-iran.shtml
    تازه نوشته ام که با سرودی از افغان زمین است فغانی کردم امید گوش شمارا را آهنگ غمینب باشد بیاد امامان و خون شهیدان که اکثریت مردم را بدان باوریست هر چند خود بیشتر بمردم اندیشیده ام وبه باور های شان احترام گذاشته ام شادت میخواهم اردو خانی عزیز دوستت ظریفی

  20. محترم اردو خانی گرامی سلام !

    ممنون از حضور شما

    اگر کتابهای تان را از کتاب فروشی های فارسی زبانان نیافتم حتما َ خود شما

    یک جلد از کتاب های با ارزش خویش برایم پست خواهی کرد. ممنون

  21. سلام مهربان همدل
    ممنونم از حضور مهربانتان در غزلکده ام و وبلاگ انجمن و دعوت صمیمی تان …
    قلمتان همیشه سبز.خیلی خوب نوشته بودید و چقدر ماهرانه ارتباط برقرار کرده بودند مطالب به هم و لبخندی که عمرش کوتاه بود و خیلی زود جاشو به غمی غریب می داد …
    موفق باشید.ارادتمند.هجران.

  22. سلام ….

    خوب هستین؟!

    «برای بودن بایدعمری زیست

    و برای رفتن تنها بهانه ای کافیست

    کاش می شد برای بودن هم
    .
    .
    .

    تنها بهانه ای …»

    وبلاگم به روز شد…
    منتظر دیدار تو دوست مهربونم هستم!
    منتظرم!

    خدانگهدار

  23. درووووود!!!
    اردوخانی بزرگوار ، از اینکه دیرتر پیام می گذارم پوزش می خواهم… مطلبت مانند همیشه جالب و خواندنی بود، به خصوص آن (ماشزن) اش… در پناه حق باشی…

  24. دیدگان تو در قاب اندوه
    سرد و خاموش
    خفته بودند
    زودتر از تو ناگفته ها را
    با زبان نگه گفته بودند

    چیستی تو
    چیستی تو
    کیستی تو
    فرخ زاد
    آپم

  25. به بزرگی و نقدپذیری ات سلامی دوباره میکنم. نامت را با دوستی به ریسمان می افزایم به امید روزهای صمیمی تر.

  26. سلام من برای عزیزترینم دنبال فیلمهای جانی ویس مولر- تازران هستم. محبت می کنی اگه راهی جلوی من بگذاری.


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: