هنوز هم عاشقانه می بوسم !
من و پیرمرد شصت ــ هفتاد ساله همسایه با هم دوستیم. گاهی پیش او می روم . شیشه ای شراب کهنه می آورد. یک گیلاس می نوشیم و گپی می زنیم ، از حرفهای روز، از خاطراتش.
یک روز که نزد او بودم . پس از نوشیدن جرعه ای شراب، گفت : زمانی که بیست سال داشتم ، عاشق زنی چهل ساله و بسیار زیبا شدم .به مدت یک سال هم این روابطه عاشقانه برقرار بود. سرنوشت خواست که او راه خودش را برود، من راه خودم. دوسه روز پیش دیدم اش . خیلی پیر و شکسته شده بود. صورت سفید و لاغر و پر از چروک. دست و پای لرزان. بر روی چشمهای زیبایش دوتا ذره بین. موهای طلائی اش نیمی ریخته ، نیم دیگر مانند برف سفید.
نشناختم اش ، او مرا شناخت و صدایم کرد. یک کمی فکر کردم و از صدایش او را شناختم . دو دستش را گرفتم و بوسیدم. گفت : همچو دست مادری می بوسی؟
گفتم : نه ! هنوز هم عاشقانه می بوسم، عاشقانه . از چشم مرد چند قطره اشک بر رخ اش سرازیر شد.
اول مهر 1371 ــ23 اکتبر 1992 ــ از کتاب گل فروشی پروین، هرگز بدون مادر زنم. نوشته خودم
سلام باداستانك ديكتاتور بروزشده ام برديده منت بنهيد براي تبادل لينك هم آماده ام
By: خليل جليل زاده on نوامبر 23, 2007
at 5:09 ب.ظ.
سلام
خیلی خوش شدم که با وبلاگ شما آشنا شدم
زنده باشی وخانه آاباد ازطرفداران طنز وطنزنویسی وطنزنویسان هستم
By: رفیعی on نوامبر 24, 2007
at 8:13 ق.ظ.
سلام

ممنون که به وبلاگم سر زدید و نظر دادید.
ولی نمیدونم منظورتون از واسطه چی بود.
من برای ارتباط با خدا واسطه نمی خوام.
بازم ممنون.
در امان خدا باشید. یا علی
By: زهره on نوامبر 24, 2007
at 8:46 ق.ظ.
عشق سال های وبا را برایم زنده کرد . عشق همیشه لابد عشق ست در جوانی به شکلی و در پیری هم به شکلی دیگر شاید کمی غمناک و در عین حال عمیق باشد .
باز هم ممنون
By: محبوبه میم on نوامبر 24, 2007
at 9:39 ق.ظ.
سلام آقای اردوخانی
….
ممنون از حضورتون و اینکه خبرم کردین .
………………
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی زیبا بود .
واقعاَ عالی بود . من که کلی خوشم اومد .
بازم پیشم بیاین ..
موفق و شاد باشین .
بدرود
By: پرنیا on نوامبر 24, 2007
at 12:56 ب.ظ.
به کلبه ی حقیرانه ام نظر کردی
صفای نگاهت شادم کرد .. …
خوشحال شدم کارتون حرف نداره دست خوش به ما هم یاد بدین…..
By: افشین on نوامبر 24, 2007
at 8:54 ب.ظ.
سلام دوست من
کم کم از شوخی به جدی رسیدی
مطلب زیبایی بود
و بکر
By: شبنم on نوامبر 24, 2007
at 9:52 ب.ظ.
ازاین نوشته ات دلم گرفت
صرفا به خاطر عشقی که تباه شده ولی عشق عشق جوان وپیرنمیشناسه
By: رفیعی on نوامبر 25, 2007
at 8:15 ق.ظ.
درود! ممنون از پیام خوبت! مرا هم به عنوان دوستت قبول کن همان دوستی که گفته یی…
چند بار به وبلاکت سرزدم و مطالب زیادی را خواندم – از جمله داستان «سگ افغانی و گربه ایرانی» همچنان «امریکایی آمدند» را … هر کدام زیبایی خود را داشتند و با اجازه ات وبلاکت را هم با وبلاکم پیوند دادم. به امید موفقیت های مذیدت…
By: سیرت on نوامبر 25, 2007
at 11:41 ق.ظ.
دوست من باز هم سلام
راه چاره در این است که یک من نیم من شود تا غائله بخوابد و صلح برقرار شود.
جق یارتان
By: سارا30 on نوامبر 25, 2007
at 12:56 ب.ظ.
حضرت ابولفرض، دروغ چرا آ آ آ منم اگه گیرم بیاد حاضرم عاشقانه ببوسم…ب
By: manouchehr on نوامبر 25, 2007
at 3:02 ب.ظ.
منور الچهره(بهشت روی ) پاسخ دوستان را در سایت خودشان می دهدم . اما پاسخ تو. اگر با خوشبین و امیدوار به همه بنگری میابی

و خیلی چیزهای دیگر
By: اردوخانی شوخی و جدی on نوامبر 25, 2007
at 3:24 ب.ظ.
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
دوستتون باید یه کمی مراقب باشه . به قول شاعر
عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند … حالا از ما گفتن
حالا یه چیز دیگه اگه همون روزایی که عاشق شده بود با خانوم 40 ساله ازدواج می کرد امروز دستشو می بوسید . ادم بعضی وقتها از سیاست خانمها تعجب می کنه .
موفق باشی
By: دشتی پر از خیال on دسامبر 22, 2007
at 9:44 ب.ظ.