نگاشته شده توسط: ordoukhani | اکتبر 1, 2007

خبر؛ پناهنده شدن تعدای خر ایرانی به بلژیک

خبر؛ پناهنده شدن تعدای خر ایرانی به بلژیک

تعدای خر که از ایران فرار کرده بودند ، از راه ترکیه با هزار زخمت و دادن سواری زیاد به قاچاقچیان بالاخره به بلژیک رسیدند و تقاضای پناهندگی ارائه دادند. اداره مهاجرت بلژیک به علت آشنا نبودن با زبان آنها، از من برای ترجمه گفت و گوها دعوت کرد.

مرا برای دیدن این هموطنان همرا با کمیسری[از کمیساریای سازمان ملل] به طویله ای  بردند.

خرها با دیدن من اشک شوق در چمشان شان جمع شد ، همه با هم آغاز به عرعر کردند.

کمیسر از من خواست تا به آنها بگویم  ، یک به یک دلیل فرار خود از ایران را بگویند.

  من خواست کمیسر را ترجمه کردم ، و از آنها خوستم تا به صف شوند ، و شرح حال خود را بگویند.  

بعد از چند دقیقه بر عکس ایرانیان دو پا بدون شلوغی و جارو جنجال با احترام به یکدیگر پشت سرهم، قرار گرفتند. 

کمیسر با تجربه ای که از در خوست کنندگان پناهدگی داشت ،از نظم و انضبات این حیوانات تعجب کرد

 خر اول با بدنی لاغر و جای چند زخم در بدن ــ من متعلق به یک روستائی بودم.و از صبح تا غروب بار می بردم ، شب ها هم در طویله می خوابیدم . روزهای جمعه کار نمی کردم . گاهی هم فرزندان روستائی سر به سر من می گذاشتند  و سوارم می شدند. پس از چند سال مرا فروخت به کس دیگری . برای او از صبح تا غروب کار می کردم ، بعد از آن او مرا کرایه می داد به شخص دیگری. برای این نفر دوم ، از غروب تا صبح بار می کشیدم ، و به محض اینکه لحظه ای توقف می کردم ، یا برای ادرار می ایستادم ، مرا با شلاق میزد ، و یا سیخ به باسنم فرو می کرد. ( اشاره به باسن زخمی اش) بدین جهت من دیگر طاقت نیاوردم و فرار کردم ، و چون شنیده بودم که ملت بلژیک حیوان نواز هستند با هزار بدبختی به اینجا آمدم. در ضمن اینکه این خر عرعر می کرد من برای کمیسر ترجمه می کردم ، و او یا داشت می کرد.

خر نر دیگرــ من شرم دارم آز آنچه بر سرم آمده بگویم ، تا به حال هم نگفتم ، ولی حالا مجبورم . دهانش را نزدیک گوش من آورد گفت: صاحب ام  در ضمن کار روزانه به من تجاوز می کرد. من این را برای کمیسر ترجمه کردم . کمیسر با وحشت از من پرسید ، یعنی اینها از خر نر هم نمی گذرند؟ من سوال کمیسر را برای خر نر ترجمه کردم ، او در حالی که اشک در چشم داشت گفت : باور نمی کنید؟ آسیب شناس بیاوردید تا مرا معاینه کند!
خر دیگرــ من دبیر اتحادیه خرهای بارکش در یکی از دهات که راه ماشین رو هنوز نداشت ، و معدن گچی در آن جا وجود داشت، بودم . ما را روزی بیست ساعت به کار می کشیدند( اشاره به چند خر دیگر) من از صاحب کارم خواستم که ما را روزی هشت  تا ده ساعت بیشتر به کار نگیرد. او با چوب دستی اش در دهان من کوبید و گفت خفه شو( دندانهای شکسته اش را نشان داد) من ازهمکارانم خواستم اعتصاب کنیم . به جز چند خر بقیه دست به اعتصاب زندند ، و از جایشان حرکت نمی کردند ، و بارمان را با چند جفتک ، یا خر قلت به زمین می انداختیم. ما را تا آنجا که ممکن بود زدند ، علف به ما نداند. بدین جهت یک شب تصمیم به فرار گرفتیم.

این گفته را نیز برای کمیسر ترجمه کردم.

چند خر دیگر هر یک به نوبت خود کم و بیش همین عر عر ها را کردند. که آن هم را ترجمه کردم و کمیسر یادداشت کرد، در همین حال بودیم که یکهو یکی از خرها فریاد کشید که ایران تنها کشوری است که حیوانات در آن خودکشی می کنند! او در حالی که مثل ابر بهار اشک می ریخت افزود: اگر قبول ندارید بروید روزنامه های ایران را بخوانید. دوباره من ترجمه کردم، کمیسر که متأثر شده بود، گفت: من این عرعر ها را به کمیسیون مربوطه ارائه می دهم .

 پس از اینکه به خانه بازگشتم، با جمعیت حمایت از حیوانات تماس گرفتم و سه روز بعد جمعیت زیادی همرا با سگ و گربه و چند نفری  با پرنگدان اهلی حود در مقابل اداره مهاجرت دست به تظاهرات وسیعی زدند. و خیلی از آنها پذیرفتند  که مسئولیت نگهداری یکی از خرها را به عهده بگیرند. این تظاهرات در نشریات داخلی و خارجی سرو صدای زیادی کرد، و دولت بلژیک با فشار افکار عمومی  مجبور گشت به همه آنها پناهنگی بدهد. این در حالی است که خیلی از هموطنان دوپای ما بعد از هفت هشت سال هنوز سر گردانند!

 

9 مهر 1386 ــ 1 اکتبر 2007


پاسخ

  1. سلام

  2. چههه جالب

  3. فرزانه ، دخترم. امدم به دیدنت ، قبول شدن تو و بردارت را به هر دو شاد باش می گویم. آرزو می کنم شادو تندرست و پیروز باشید

  4. آقای اردوخانی از آشنایی با وبلاگتون خوشحالم.اگه دوست داشتین تبادل لینک کنیم.
    نوشته ی زیر عکس زیبا بود.

  5. ممنمون سر زدی به من

  6. این ایرانی ها اونقدر هم خر نیستن که نشون میدن.. تفلکی ها.. آخی……
    .
    حالا خوبه خودمم ایرانیم

  7. توضیحاتی که در مورد خودتون دادین واقعن قشنگه.. چنین آدمایی خیلی کمن… دنیا پر شده از انسانهای چاپلوس و دروغ گو و دو رو…. شما باید به خودتون افتخار کنین.. من هم به شما دوست عزیز..

  8. سلام.منو ياد جامعه كارگري ايران انداختين.يك سرويس كارخانه هست ايستگاه اولش جلوي خانه ما هست و فقط خانوم ها رو از ساعت 6 صبح سوار ميكنه و 6 شب ميراه اون هم با حد اقل دستمزد.تازه نصف حقوق رو بهشون عوضش مواد غذايي بهشون ميده.خودمون هم تو كار مواد غذايي هستيم اون با چه قيمت هايي.پس ببينيد در حقوق دادن هم اونا درست ميكنند.آدم شرمش مي ياد.

  9. جاویدان عزیزم. وقتی کسی در هوای مه آلود هست همه چیز را مه آلود می بیند. وقتی هم ما در جامعه ای هستیم که پایه اش بر دروغ تظاهر و چالوسی و مرده پرستی است ، مجبوریم برای زندگی کردن دروغ بگوئیم چاپلوسی و تظاهر کنیم. خانه از پای بست ویران است. دیگر اینکه با خود شناسی که دارم بدون هیچ گونه رودرواسی با خودم ، و با دیگران می گویم ، هر روز از روز پیش به خریت خودم پی می برم و اصلا به وجود خودم افتخار نمی کنم.با سپاس از مهر تو . تندرست و شاد و پیروز باشی. اردخانی

  10. جوا مهربانم. جامعه متمدن ، یعنی جامعه ای که هر کس قوی تر است به حکم وجدان مجبور به کمک به ضعیف تر از خود می باشد. جامعه وحشی قانون جنگل برقرار است. قوی ضعیف تر را می خورد…می بوسمت اردوخانی

  11. سلام
    از اظهار لطفتان ممنونم
    ولی متوجه نشدم مصداق این سخنتان چیست؟
    «نقش کسی است بر سر چهار راهی به هر راه که میرود پشیمان به نقطه اول بر می گرددو به دنبال راه پنجم است. می دانی او کیست؟»
    آیا مطالب وبلاگ چنین ذهنیتی را در شما ایجاد کرد؟
    وبلاگ جالبی دارید تا بحال وبی با چنین سبک و سیاق ندیده بودم
    سپاس

  12. شما. پاسخ اتان را در وب سایت خودتان دادم


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: