آگهی
مردی هستم چهل ساله ، از فامیل اصیل ایرانی و با فرهنگ ایرانی . قد نسبتا بلند، وزن متوسط، دکتر در اقتصاد،بدون هر گونه اعتیاد، علاقه مند به ورزش ، موسیقی و نقاشی، شاغل در یک شرکت بزرگ با درآمد خوب ، دارای خانه شخصی و اتومبیل ، شیک پوش . دارای پای چپ شماره 43 ، مایل ام با مردی با همین مشخصات با پای راست آشنا شوم ، تا در صورت توافق بتوانیم با هم یک جفت کفش بخریم . علاقه مندان می توانند با من به وسیله ایمیل … یا تلفن … تماس بگیرند.
یکشنبه 22 فرودین 1378ــ 11 آوریل 1999ــ از کتاب خر تو خر یا جهان بینی خرــ نوشته خودم
باران نيمه شب چقدر دوست داشتني است.
انگار هر كه بيدار باشد صداي پاي قطره ها را روي قلب خود ميشنود.
گاهي از خود مي پرسم چرا روز يكباره در اوج شادي و درخشندگي ها فرو ميرود
و تولد شب براي چيست؟
بعد مي انديشم اگر شب نبود از روزهاي خالي از شور زيستن به كجا بايد پناه ميبرديم؟
مگر نه اين است كه بعضي شبها وقتي كه همه فانوسها و مهتابي وقلبها خوابيده اند احساس ميكنيم كسي زمين را در دستهايش گرفته است و تكان ميدهد؟
مگر نه اين است كه همه كوچك و بزرگ و زشت و زيبا درون شب گم مي شويم
و در شب كلمات از همه وقت بي تاب ترند و رساتر؟…………..
خوب من توشه راهت سبدی از مریم باد….
By: مریم on سپتامبر 29, 2007
at 8:48 ب.ظ.
سلام پدر عزیزم
بخاطر لطفی که در حقم میکنی یکدنیا سپاسگزار
از من خواسته بودی از رنگ سیاه چشم بپوشم ولی نمتوانم اگر به حرفتون گوش ندادم یعنی اینکه هنوز به اون باوری که باید میرسیدم نرسیدم من با این رنگ خو گرفتم دل کندن از رنگی که تقریبا 5 سال باهام زندگی کرده خیلی سخته نمیتونم یه شبه از همه چیز دل بکنم برام خیلی سخته
دوست دارم ولی نمیتونم من ارده قوی ندارم من اون اهوی شکسته پا نیستم من ان موشی هستم که در چنگال گربه اسیر شده رها فراری نداره فقط باید تحمل کنه
ببخشید که سرتون رو به درد اوردم
خوب من توشه راهت سبدی از مریم باد..
By: مریم on سپتامبر 29, 2007
at 8:54 ب.ظ.
اما در مورد پستتون من اینجور تغییرش دادم
سیاه بختی هستم 22ساله ، از فامیل اصیل ایرانی و با فرهنگ ایرانی . قد نسبتا بلند، وزن متوسط، ،به دور از هرگونه شادی، در جستجوی شادی ، ، دارای خانه و اتومبیل ، شیک پوش . دارای قلبی شکسته، مایل ام با سیاه بختی با همین مشخصات آشنا شوم ، تا در صورت توافق بتوانیم با هم یک قلب سالم به دور از غم و تنهایی بخریم . علاقه مندان می توانند با من به وسیله ایمیل … یا تلفن … تماس بگیرند.
By: مریم on سپتامبر 29, 2007
at 8:59 ب.ظ.
وقتي از قتل قناري گفتي
دل پر ريخته ام وحشت كرد .
وقتي آواز درختان تبر خورده باغ
در فضا مي پيچد
از تو مي پرسيدم :
– (( به كجا بايد رفت ؟
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غم من غربت تنهائي هاست
برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد
تن به وارستن از ورطه هستي مي داد
يك نفر دارد فرياد زنان مي گويد
– (( در قفس طوطي مرد
(( و زبان سرخش
(( سر سبزش را بر باد سپرد
من كه روزي فريادم بي تشويش
مي توانست جهاني را آتش بزند
در شب گيسوي تو
گم شد از وحشت خويش
من آپیدم
By: پرنیا on سپتامبر 30, 2007
at 1:47 ب.ظ.
مریم مهربان. پاسخ ات را در خانه خودت دادم.
پرنبا جان. پاسخ تو را هم بر در خانه ات نوشتم.
By: اردوخانی on اکتبر 1, 2007
at 9:37 ق.ظ.
سلام
ممنون از حضورتون آقای اردوخانی .. خوشحالم کردید ..
بازم پیشم بیاین …
راستی پستتونم جالب بود …
موفق باشید
By: پرنیا on اکتبر 1, 2007
at 11:23 ق.ظ.