بند تنبان ــ ی
نمی دانم کدام هموطن با ذوق و با استعداد و با هوش ما برای اولین بار واژه بند تنبانی ( بی معنی ، بی پایه و اساس ، مزخرف … ) را برای شعر به کار برد؟ و آیا به سابقه تاریخی آن آگاه بود یا نه ؟ من که فکر نمی کنم! به هر حال روانش شاد…!
به نظر من ریشه بند تنبان قبل از پیدایش تنبان ( شلوار ) است. روزی که عکاسی برای گرفتن عکس آدم و حوا به بهشت رفت ، و آز آنها خوآست تا کنار درخت سیب بایستند تا از ایشان عکسی بگیرد. آدم، فورا برگی از درخت انجیر کّند و جلوی فلان اش گرفت ، حوا هم در حالی که با یک دست اش مشغول چیدن سیب بود، سریع با دست دیگرش برگ انجیری کند و ناموس اش را پوشاند، و به این ترتیب اولین پایه بند تنبان گذاشته شد. تو گویی فلان آدم الماس کوه نور بود و ناموس حوا صندوق جواهرات سلطنتی انگلستان.[دولت فخیمه!] شعر:
خشت اول چون نهاد آدم کج / تا به آخر هم کند حوا لج . ( این لج بازی هنوز هم ادامه دارد!!!)
در تاریخ، شعر بند تنبانی بسیار داشتیم و داریم . شعر بند تنبانی زاییده شاعر بند تنبانی است. اصلا ما شاعر زاده می شویم. در تاریخ پر افتخار ما غیر از شاعر بند تنبانی همه پادشاهان مان نیز، بند تنبانی بودند ، و در حرمسرای خود چند هزار زن و دختر داشتند، و اغلب اوقات بند تنبان را باز کرده ، و با آنان سر گرم کار بودند. امور کشور نیز به بند تنبان شان هم نبود،جنگ ها ،کشت و کشتارها ، دادگری و ستم گری آنها بستگی به بند تنبان آنان داشت. ( به غیر از روان شاد آقا محمد خان قاجار به دلیل نقص فنی
اگر بخواهیم تاریخ بند تنبان را بنویسم ، احتیاج به ده ها بلکه صد ها سال پژوهش داریم ، از آن می گذریم . به دوران کنونی می رسیم . اکنون علاوه بر شاعر بند تنبانی ، وکیل و وزیر ، امیر و مدیر کل ، دکتر مهندس و استاد و استاندار، فرمانده و فرماندار و…،بند تنبانی بسیار داریم . پس میهن ما که معروف به کشور گل و بلبل بود ،زین پس باید بخوانیم اش کشور بند تنبانی! کشوری که بنیان گذارش پیش دادیان باشند، تنها مسئله مهم دولت هایش هم پس و پیش ملت است.
به تاریخ 3 مهر 1386 خورشیدی ــ 13 رمضان 1428 قمری ــ 25 سپتامبر 2007 خاک بر سری
ممنون ازتون … من مدتها در طول روز جلوی وبلاگم می شینم و نوشته هاشو
می خونم . از این رنگ مشکی لذت می برم . نمی دونم چرا نمی تونم رنگ شاد استفاده کنم .. حتی لباسهایم . نمی دونم شاید روزی منم با رنگ روشن مچ بشم .
شاید ….. ممنون
بازم پیشم بیاین
By: پرنیا on سپتامبر 26, 2007
at 10:28 ق.ظ.
پرنیای عزیز، من به تو همانگونه میاندیشم و نگرانم که یه فرزندان خودم. بدین دلیل فکر می کنم مدتهای طولانی به رنگ سیاه نگاه کردن ، روح جوان و شاد تو را غمگین و افسرده کند. شاید هم اشتباه فکر می کنم . امیدوارم این چنین باشد. می بوسمت اردوخانی
By: اردوخانی on سپتامبر 26, 2007
at 10:40 ق.ظ.
سلام. خیلی بامزه بود. بس معلوم شد دوربین بیش از شلوار اختراع شد!
By: خانم on سپتامبر 26, 2007
at 3:32 ب.ظ.