پیدایش تریاک ، وضحاک مادر دوش!
حسن بن جفنگ ، در تاریخ لوله هنگ ، از قول جعفر بن مشنگ می فرماید :مادر ضحاک هر چه خواستی ولد ( پسر) خویش از شیر بگیری نتوانستی ، و هر چه گفتی ممه اخه ، ولد را چاره نشد، و در سن بیست سالگی به پستان مادر چسبیده بودی ،و قال :امی ممه ، امی ممه. مادر از روی استیصال گریان سر به بیابن نهاد، ولی ضحاک دامن مادر رها نکردی و فریاد برآوردی : امی ممه !!! مادر در آن حال زار به فرزند گفتی : رح ( برو گمشو ) ، و انا را راحت بگذار، و شروع به کشیدن موی و سینه چاک دادن کرد، که یکباره شیطان در لباس چوپان ظاهر گشتی و گفتی : یا ضعیفه تو را چه می شود؟ زن گفتا : بیست سال است که این » ابن حمار» ( کره خر) شیر مرا می خورد و هنوزهم ول کن نیست. جانم به لبم رسیده، نمی دانم چه کنم؟ شیطان دست در جیب کردی و مقداری تریاق( تریاک ) به زن دادی گفتی : تو این بر نوک پستان بمال ، و چون تلخ است ، فرزند دلبندت پس از یکی دو بار خوردن ممه از آن دست می کشد. زن پرسید این چیست ؟ شیطان جواب داد : این قهوه است و از برزیل میاید.مادر شیر به فرزند دلبند می دهد، وقتی میخورد به دهانش تلخ می آید، و از مادر می پرسد این چه مزه ای است؟ مادر می گوید قهوه . پس از آن ضحاک به دنبال مادر می دوید و می گفت : امی قهوه ، امی قهوه ( که بعده ها تبدیل به مادر قحبه شد )
زن دید از سابق نیز بدتر گشت ، چاره ای ندید ، جز اینکه به غاری پناه ببرد و در آن را با سنگی بزرگ بپوشاند. ضحاک هر چه فریاد کرد : امی قهوه ، امی قهوه . امی دیگر نبود تا به او شیر قهوه دهد. با چشمانی بسته شروع کرد به زار زار گریستن . شیطان آمد سر چیز خود ( یعنی سر انگشت خود، حسن ابن جفنگ ننوشته کدام انگشت ) تریاک مالید و به دهان ضحاک برد. ضحاک شروع کرد به مکیدن. وقتی چشم باز کرد و دید مشغول مکیدن انگشت یک چوپان است، گفت : یا چوپان ، این چیز تو مزه چیز امی را می دهد. شیطان دست در جیب کرد . مقداری تریاک به ضحاک داد و گفت: هر وقت هوس ممه کردی مقدار کمی از این بخور. ضحاک مقداری از آن بخورد و نشئه شد ، و به شیطان گفت: تو از این چیز هررزوز به من بده ، در عوض هر کاری که تو از من بخوهی می کنم. شیطان گفت : فقط یک چیز می خواهم ، و آن اینکه بگذاری سر شانه هایت را ببوسم.
شیطان در ضمن بوسیدن شانه ضحاک یک انگشت هم به ما تهت او رساند ( به این علت تریاکی ها تنبل و یبس اند ) همانطور که می دانید پس از اینکه شیطان شانه ضحاک را بوسید سرچندین مار بیرون آمدند. در کتب قدیمی آورده اند که خوراک این مار ها مغز جوانان بوده. در صورتیکه من پس از پژوهش های زیاد به این نتیجه رسیدم که این مارها سیاستمدارن و دولت مردانی شدند که با وراجی مخ کون مردم را می خوردند، دم از برنامه های اصلاحاتی و پیشرفت های عجیب و غریب می زدند، ولی همیشه فکر عیاشی بودند. ولی چون تاریخ نویس آدم با ادبی بوده ، و شاید هم از ترس، نوشته که مارها مخ جوانان را می خوردند. بقیه داستان را خودتان می دانید: کاوه آهنگر ( کارگر) با کمک روستاییان انقلاب کرد، و رفتند فریدون را آوردند ، و به پادشاهی اش رساندند.و این اولین انقلاب پرولتاریای ( کارگران و دهقانان ) در جهان بود.
اشتباه کاوه در این بود که رفت ، فریدون شاهزاده را آورد و به تخت سلطنت نشاند، و خودش با کمک پرولتاریا کمیته مر کزی تشکیل نداد، تا حکومت را در دست گیرد، که تا اکنون انترناسیونال کمونیست به جای کاپیتالیسم خاک برسر، در جهان حکومت کند، مردم چنان زندگی کنند که بهشت موعود را دیگر خواستار نباشند. علتش هم خیلی روشن است ! در آن زمان مارکس و انگلس و لنین و استالین هنوز به دنیا نیامده بودند، ولی به همه این دلایل ،هنوز پس از چند هزار سال کمونیست های دنیا این گناه کاوه را هرگز نبخشیده اند.
توضیح لازم: مادرانی که می خواستند فرزند دلبندشان، شیرشان را ترک کنند ، به سر پستان خود تریاک می مالیدند، تا طعم تلخ تریاک کودک را از شیر خوردن باز داد.
چهار شنبه 15 آبان 1375 ــ 6 نوامبر 1996 ــ از رمان آمهدی ــ نوشته خودم
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟