نگاشته شده توسط: ordoukhani | سپتامبر 9, 2007

انوشیروان عادل و پیر مرد تریاکی

انوشیروان دادگر ، و پیر مرد تریاکی

روزی انوشیروان دادگر، از مزعه ای می گذشت.دید  مردی خیلی پیر سیخی در زمین فرو می برد، سوراخی ایجاد می کند، و دانه ای در آن میاندازد، و سوراخ را با خاک  می پوشاند. سپس چرتی می زند، و دو باره این کار را تکرار می کند.

انوشیروان از پبر مرد پرسید چه می کنی؟ پیر مرد گفت : به تو چه مگه فژولی. انوشیروان پرسش خود را تکرار کرد، بازهم پاسخ قبلی را شنید. انوشیروان یک فصل کتک سیر به  پیر مرد زد و ( دادگری را ببینید) باز هم پرسید : چه می کنی؟ پیر مرد تلنگش در رفت وگفت: خوب اینو همون اول می پرشیدی، چرا می ژنی؟ دارم خشخاش می کارم که ازش تریاک بگیرم. ادامه داد:

داوری داد نمی بینمت / واز ستم آزاد نمی بینمت/ از ملکان قوت و یاری رسد؟ از تو به ما بین که چه خاری رسد

انوشیروان گفت: این شعر رو بگو ننه ات در آینده واسه سلطان سنجر بخونه، حالا بگو ببینم آنچه می کاری عمرت کفاف می دهدد تا محصول آن را درو کرده و بکشی؟ پیر مرد جواب داد: دیگران کاشتند ما کشیدیم ، ما می کاریم تا دیگران بکشند!

انوشیروان از این پاسخ خردمندانه، فکرش به او فرو رفت؛ و یک سکه برنز دور سر خود گرداند! و به پیر مرد داد.

پیر مرد خوشحال انوشیروان را به منزل خود دعوت نمود . در راه انوشیروان از پیر مرد پرسید چند سال داری ؟ پیر مرد گفت: قربان بیست دو سال ، ولی به قدرت تریاک جوان مانده ام!

وقتی وارد خانه پیرمرد شدند، انوشیروان دید زن پیرمرد با مرد دیگری مشغول است! انوشیروان حیران از پیرمرد پرسید ، این چه اوضاعی است؟ پیر مرد گفت: دیگران زن گرفتند ما ک… ما زن گرفتیم تریاکی شدیم تا دیگران ب …

 

نوشته شده ، آذر 1375 ــ نوامبر 1996 ــ از کتاب آمهدی ، نوشته خودم


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: