گربه وقتی تریاکی بشه…
بعد از سالها به ایران رفتم. یک ماهی به دید و بازدید فک و فامیل گذشت. یکباره یاد دوست قدیمی ام «محسن» افتادم.
به خاطرم آمد وقتی از ایران می رفتم مهندس ساختمان شده بود ، و پس از دو- سه سالی در یک شرکت کار کردن برای خودش کار می کرد. آنطور که شنیده بودم ، اوضاع مالیش خوب شده ، با دختر تصیل کرده و زیبایی هم ازدواج کرده بود.
با زحمت فراوان نشانی اش را پیدا کردم و در یکی از کوچه های جنوب شهر به دیدارش رفتم، دیدم که در اتاقی کثیف مشغول تریاک کشیدن است. وقتی وارد شدم ، سلام کردم. در حالیکه داشت وافورش را مهر می کرد، و نفس ا ش در سینه حبس بود به من نگاه کرد. بعد از لحظاتی طولانی با یک پف عمیق دود را از سینه اش بیرون داد و گفت : علیک شلام ، شرکار رو به جا نمی آرم، فرمایشی داشتید ؟
ــ محسن خودتی ؟
ــ نه خیر همشیرشه! پس کی میخوای باشه .
ــ من رو می شناسی؟
ــ نه خیر شرکار رو به جا نمیارم.
ــ یه خورده فکر کن!
ــ مگه بیکارم که خودم رو خشته کنم. تمام بدبختی ها از فکر کردن میاد. محسن ابرو هایش را در هم کشید و چشمانش را بست و شروع کرد به فکر کردن. از خستگی چرتش برد. سرش افتاد روی سینه اش. بعد از چهار ــ پنج دقیقه چرتش پرید ، و به من نگاه کرد و به چند تا نخود تریاک درون نعلبکی ی کنار منقلش ، و خاطر جمع شد که من آنها را کش نرفته ام . وقتی خیالش راحت شد گفت: خودتی ، پسر بابات ، برادر زاده عموت، خوار زاده خالت،خودتی دیگه ابوالفضل ، از بلژیک برگشتی اینجا چه گهی بخوری؟ مگه اینجا حلوا خیر می کنن؟
ــ اومدم فک و فامیل رو ببینم ، در ضمن هم یاد تو افتادم ، اومدم ببینمت.
ــ اگه ما رو نمی دیدی دنیا زیر و رو میشد، راستی یک بس تریاک واست بچسبونم.
ــ نه خیلی ممنون ، من اهل تریاک نیستم .
ــ پس واسه چی زنده ای؟
ــ همین طوری .
ــ همین طوری که نمیشه زنده بود، باهاس یک گهی خورد . یک چایی حتما می خوری. دست برد یک استکان کثیف را برداشت، از قوری توی منقل نیمه پر کرد، به زحمت دولا شد جلوی من گذاشت. در ضمن تلنگش! هم محکم در رفت. در این حال محسن سرش را برگرداند و به پشتش نگاه کردو گفت : اِه بی تربیت، این خونه موش داره ها.
ــ راستی این استکان ها رو هیچ وقت نمی شوری؟
ــ واسه چی بشورم دو واره کثیف می شه. در همین موقع دو تا موش از پرده کنارش آرام بو کشان تا نزدیک منقل بیرون آمدند . محسن یک کمی خمیر نان به وافور مالید و جلوی موش ها گذاشت. آنها هم شروع کردن به خوردن، انگار نه انگار که ما آدم هستیم. محسن با پوزخندی گفت : دیدی گفتم این خونه موش داره . یک قلپ چایی خورد و ادامه داد: یک شال پیش دیدم این خونه موش داره ، نون مالیدم به تریاک گذوشتم جلوشون که بخورن بمیرن ، کون گشادا ، نمردن که هیچ تریاکی هم شدن ، مثل خودمون ، بدم نیشتا، یک همدم بی خرج داریم. رفقا وقتی میومدن تریاک وشیگارشون یادشون می رفت بیارن، منم دمشون رو چیدم.
ــ این موشها تولید نسل می کنن ، خونه رو موش ورمیداره.
ــ زکی کجای کاری ، مگه گوشی دشتت نیست . مال موش تریاکی بلند نمیشه که تولید نشل کنه ، تازه مال مام بلند نمیشه چه برشه به موشا ، همین زن خودم ، وقتی دید تریاکی شدم و دیگه بلند نمیشه گفت : اگه دشت از این کار ورنداری طلاق می گیرم ، میرم زن مردی می شم که مرد باشه. ما شعی خودمون رو کردیم ، ولی نشد، اونم طلاق گرفت و رفت و زن یکی دیگه شد، حالا اون کیفش رو می کنه، خوش به حالش.راشتی یه دختر نوزده شاله با یه پشر شونزده شاله دارم ، شال به شال نمیان ببینن من زندم ،
ــ تریاک دوای چه دردیه؟
ــ تریاک آدم رو بی غیرت می کنه ، بی غیرتی دوای خیلی دردهاشت. شروع کرد به آواز خوندن : دلا ، دلا بی غیرت شو ، بی غیرتی هم عالمی دارد، های ….. وای …. ما که رسوای جهانیم غم عالم پشم است های … امان امان …
ــ محسن کون گشاد بلند شو اینجا رویه خورده تمیز کن.
ــ کون گشاد میخوای، دست کن تو خشتکت، عنتری از فرنگ اومدی اینجا که به من اُرد بدی ، که بلند شم اینجا رو تمیز کنم. مگه واشه ات نامه فدایت شوم نوشته بودم که بیا قربون شکل ماهت برم… دست کرد پشت پرده و یک لگن بچه در آورد و گفت : من تو این لگن می شاشم که از جام بلند نشم ، چیزی نمی خورم که مجبور نباشم برم برینم ، به موت قسم شه روزه تنگم گرفته میخوام برم مشتراح ، هی میگم فردا. در حالیکه دهن کجی می کرد سر تکان می داد! اونوقت حضرت اشرف به بنده می فرمایند که بلند شم اینجا رو تمیز کنم.
نگاه چپ ــچپی به من کرد و نفس عمیقی کشید، مثل اینکه خسته شده بود ازاین همه سخنرانی ، سری تکان داد و گفت : اشلا تو حال ما رو گرفتی ، خدا حالت رو بگیره ،نعشگیم پرید. خدا نعشگی تو ازت بگیره. وافور را گذاشت درون منقل کنار آتش . یکدفعه صدای میو میوی کشیده ای آمد، و گربه ای لاغر و مردنی از لای در وارد شد، و با زحمت خودش را به کنار منقل رساند. من فکر کردم که حتما موشها فرار می کنند. نه خیر! موشها از جایشان تکان هم نخوردند . انگار نه انگار که حیوانی به نام گربه وجود دارد که دشمن موش ها می باشد!
دست تو باز ميكند پنجرههاي بسته را
هم تو سلام مي كني رهگذران خسته را
دوباره پاك كردم وبه روي رف گذاشتم
آينه ي قديمي غبار غم نشسته را
پنجره بي قرار تو ، كوچه در انتظار تو
تا كه كند نثار تو ، لاله ي دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام ، ديده به ره نشانده ام
گوش به زنگ ماندهام، جمعه هاي عهد بسته را
اين دل صاف ، كم كمك ، شدهست سطحي از ترك
آه ! شكستهتر مخواه ، آينه ي شكسته را
فداي تو
By: hamedreza on سپتامبر 3, 2007
at 10:25 ب.ظ.
سپاس از این ندای تو
زین شعر زیبای تو
باز کنم پنجره را
تا رهگذاران بشنوند:
صدای تو ، صدای تو
با چند تا ماچ . اردوخانی
By: اردوخانی on سپتامبر 4, 2007
at 12:40 ق.ظ.
سلام.عرض ادب.فكر كنم بدونم از كجا طرف ما اومدين.ما ديشب خواب بوديم احساس كرديم يك نفر بد جوري مارو ماچ كرده.سوال كرديم از خودمون كي جرات اين كار رو كرده .الان هم لپمون درد ميكنه و قرمز شده .الان هم بايد توي خونه سوال جواب بدم
By: جواد on سپتامبر 4, 2007
at 6:29 ق.ظ.
شرمنده الان وقت نيست .بلاگرد هم قاط زده و كل لينك هام پريده.به محض درست شدن با كمال ميل لينكتون ميكنم.من زيادي عاميانه مينويسم و در به در يك جايي مثل اينجا مي گشتم.شما هم مثل يك فرشته (از نوع پشمالو) افتادين تو وب ما.مطالب رو تو هيستوري ميخونم مي يام.فعلا
عزت زياد.
By: جواد on سپتامبر 4, 2007
at 6:36 ق.ظ.
1 ــ جواد مهربان: اگر لبت درد گرفته بدان از زیبا روئی بوده. پیشانی تو را از راه دور می بوسم، با تمام وجود.
2 ــ امیدوارم به زودی در دامن فرشته ای (بدون پشم پیلی) زیبا و شادبیافتی که بتوانید با هم خوش باشید ، و به فاجعه ها هم بخندید و بخندانید.
باز هم چند بوسه از پیشانی تو. اردوخانی
By: اردوخانی on سپتامبر 4, 2007
at 10:33 ق.ظ.