نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 26, 2007

به اینان دل خوش مدارید!

در پیش گفتار کتاب» سلام روسپیان» نوشتم: منت خدای را عزوجل که شکمم سیر است  و به هیچ کس بدهکار نیستم ، جز به بانک، برای مال و مقام و  شهرت ، یا فرقه مسلکی قلم نمی زنم …

  پیشگفتار» استکان لب پریده » را چنین آغاز نمودم: منِ دیوانه با وجودیکه زنده ام ، دنیا را از دید مردگان می بینم. برای مرده چه تفاوت که شما در باره اش چگونه میاندیشید، بدین جهت هر چه به مخم رسوخ کند، هر نقشی که از جامعه دارم به نمایش می گذارم. مردگان توهین ناپذیرند…

نوشتن برای من یک خود روانکاوی است. خالی کردن عقده ها، درمان کمبود ها است.  آزادی از خود ، و شناخت بهتر خویش است . در حقیقت بیان احساس و اندیشه ام را بدون پرده پوشی ،بدون ترس از اینکه دیگران در باره من چگونه می اندیشند . افزون بر ششصد شعر و داستان از باد معده گرفته ، تا داستان های عاشقانه و اجتماعی، نوشته ام . ( گاهی هم سیاسی به دید دیگران ، نه به دید خودم  )
شاید نوشته های من چندی از گفته هائی باشد که دیگران نگفته اند، شاید تا اندازه تابو شکنی باشد، شاید یک سری دری وری باشد، به هر حال از کوزه همان برون تراود که در اوست. اگر ننویسم و به ویژه اگر نخوانم، احساس بیهودگی می کنم. پس من با نوشتن هیچ خدمتی به شما ، به پیش برد دمکراسی در ایران نکرده ام ، چون  دانش سیاسی مورد نیاز را ندارم . از دور خیلی راحت می توان نسخه داد، باید در ایران بود ، تا درد را به عنوان یک شهروند احساس کرد، و از جان ،مال، مقام گذشت و مبارزه  کرد.

از دور لنگش کن خیلی راحت است . من هیچگونه منتی سر شما ندارم ، خودم را خدمتکار هموطنانم نمی دانم ، از شما طلبکار نیستم ، بلکه  از اینکه شما وقت می گذارید نوشته های مرا می خوانید و گاهی هم دیدگاه خود را بازگو می کنید سپاسگذارم ، و این سبب دلگرمی من می شود. به راستی این من هستم که به شما بدهکارم ، نه شما به من  که خیر سرم نویسنده ام.

 یک نویسنده با ایمان  در ایران یک بند باز است ،که هر لحظه امکان سقوط اش است، نمی داند با نوشتن این مقاله فردا شب را در خانه خودش می خوابد ، یا در زندان.  دست کم «بازجوی مهربان» او را نخواسته ! نویسنده رمان هم بعد از اینکه کتابش از هفت خوان رستم گذشت ، نمی داند که بعد از چاپ آیا جمع نمی شود و تبدیل به خمیر نمی گردد! ولی من و امثال من را هیچ خطری  تهدید نمی کند ، راحت شرابمان را می خوریم ، زندگی مان را می کنیم و … خیلی راحت درد را می دانیم ، نسخه هم می دهیم ، اگر من فلان کاره بودم فلان کار را می کردم! یا فلان کس باید فلان می کرد یا بکند! اینگونه به پیشرفت دمکراسی در ایران خیر سرمان کمک می کنیم. ما روشنفکریم ! این وظیفه ماست که ملت را راهنمائی کنیم ، همانطور که کردیم!
من از نوشته هایم هزینه  زندگی ام را نمی گذرانم ، سالها در این کشور کار من از ظرف شوئی در رستوران و رانندگی کامیون بود، و بالاخره داشتن مغازه لباس فروشی . چند سالی هم است که کار نمی کنم. با کم می سازم و می نویسم و می خوانم .

در این مدت که می نویسم ، با عده زیادی نویسنده و شاعر از گروه های گوناگون در خارج از کشور از نزدیک آشنا شده ام.اگر از حقوق بشر می گویند، بشر یعنی خودشان، نه دیگران . اگر از آزادی می گویند، بازهم آزادی تنها برای خودشان. برابری زن مرد، زنان دیگر ، ولی بد ترین رفتار را با همسر خود دارند…
برای آنها نوشتن در نشریات خارج از کشور ، کار در رادیو تلویزیون ها ، جلسات سخنرانی در باره مسائل ایران یک درآمد است ، نه هدف برقراری دمکراسی  ، آزادی و … ولی وقتی که از نزدیک آنها را بشناسید ، می فهمید که این  نقابی است بر چهره خود خواه ، خود بزرگ بین ، خود پرست ، از خود راضی آنها. خیال می کنند از دماغ فیل افتاده اند، شما آدم های نفهم «بی شعرو الاغ»به آنها بدهکارید !

این اشخاص هر کجا که می روند اکثرا با اسقبال شما هموطنان روبرو می شوند، و همان حرف های تکراری را به نوع دیگری می زنند. شاید شما خیال کنید که اینها واقعا دلشان برای شما سوخته ! و یا به قدری درد می کشند که شب خواب ندارند. شاید این خیال برای شما قوت قلب باشد.

پس چه بهتر که از نزدیک با آنها آشنا نشوید ، تا قوت قلب ، و امید  به فردای بهتر ایران  را از دست ندهید! تا برای همیشه با رمان و شعر  وداع نکنید!خاطر جمع باشید ، اگر اینها هم خدای ناکرده به قدرت برسند، از آنهائی که  اکنون حکومت می کنند ، بهتر نخواهند بود! به اینان دل خوش مدارید…!
23 آبان 1401 ــ 14 نومبر 2022 ــ اردوخانی ــ بلژیک


پاسخ

  1. اساسا با شما موافقم اقای اردوخانی.انسان وقتی از قلمش نون میخوره یعنی هر بار با مجبوره بنا به سیاست ها تغییر جهت پیدا کنه و البته چیزهایی رو بنویسه که حتی خودش هم قبول نداره… ما ادم ها اینقدر بعضی ادم ها رو مقدس و بزرگ می کنیم که بعدها حتی نمی تونیم ازشون انتقاد کنیم. هم شما افراد زیادی رو می شناسید و هم من که نه تنها ملت درد آنها نیست بلکه جیب مبارک و شام شب درد بسیار فزون تری از الام مردم است. کاش می شد فریاد کنیم و همه را به مردم بشناسانیم همانها که شعارند و طبل تو خالی و فقط صدا دارند. ارادت…عجیبه طنز ننوشتم…راستی اقا من تمایل ندارم از واجبی تاج نشان استفاده کنم ممکنه به روح پر فتوح علیحضرت فقید اسلام پناه بی باک محمدرضا پهلوی بر بخوره که واقعا نابخشودنی است…!به نظرم باید برای رفع مشکل باید سری ساخت بزنیم. مثلا واجبی سری ساخت اشرف،یا واجبی سری ساخت غلومرضا،به همین ترتیب تا ….

  2. در مورد اول خوشحالم که توانستم احساس شما را باز گو کنم. در مورد دوم به پیشهاد شما فکر خواهم کرد. دوست دار شما اردوخانی

  3. دوست عزیز نادیده،از اینکه گاهی به دیدنم می آیی ممنونم مطلبت را خواندم با کلیت ان موافقم ولی با تعمیم آن خیر.تو با نوشتن ازضامیشوی و من با خواندن افکارم از قلم این و آن (که تو باشی) خدا ما را برای هم حفظ کند.

  4. مجید عزیز: خوشحالم که از زبان دل تو سخن گفتم . اینها را خودمان بزرگشان می کنیم ، بعد خودشان برای ما می گیرند، بی رودر بایستی بگویم، از حماقت و حسن نیت ما سوء استفاده می کنند. از ماست که بر ماست. به دیدارت هم آمدم .دوست دارت اردوخانی

  5. به موضوع مهمی اشاره کردید . واقعا شناخت سره از ناسره نویسندگان، هنرمندان و اهالی سیاست کار ی بس دشوار است . چون معمولاً هر موقع که به آن ها نزدیک می شوی و می شناسیشان با کوهی از مشکلات شخصیتی و خواست ها آنچنانی برمی خوری که انسان ایمان میاورد اگر این بی کاره ها برسرکار بودند از همین آقایان مسند نشین بدتر می کردند . به هر حال مواجه شدن شما با این مطلب به جااست هم برای آسیب شناسی شکست روشنفکران در تاثیرگذاری درجنبش های اجتماعی و هم درعرصه فرهنگ عامه . پایدار باشید .

  6. امیر مهربان: من سر بسته یکی از هزار گفتم، این دمکراسی و آزدای برابری زن مردو … که اینها حرفش را می زنند ، اجناس دکانشان است که خودشان مصرف نمی کنند. این نوشته را به دوستانت هم نشان بده. دوست دارت اردوخانی

  7. گیل آوایی جان :سخن ات بسی به جا و درست است، اما وقتی مرحمی نباشدتا بر زخم نهی، نمک از بهر زخم هم مرحمی است. مهربانم : انکه را که حساب پاک است، از حساب پس دادن چه باک است. ما چوب را بر میداریم تا گربه دزده را بشناسانیم و فراری دهیم. می یوسمت اردوخانی

  8. دوست عزیز از متن نوشته شما سرخوردگی از این جماعت به خوبی بیداست .مدتهاست حنای این روشنفکر های قلابی دیگر در این دیار رنگی ندارد. البته در قحط ال رجال ایران این گونه افراد زمانی کوتاه توجه مردم را جلب میکنند اما توجه جلب کردن یک چیز است و توجه نگاه داشتن کار دیگریست. این افراد به زودی فراموش شده و اثر ی از انها در خاطر ها نمیماند . دوران مردان بزرگ که در خانه با همسر و فرزندانشان مانند حیوان رفتار میکنند سبری شده است. روشنفکر واقعی انسانی شفاف است که در خانه و بیرون با یک معیار عمل می کند. با نهایت احترام

  9. خانم مهربان: بی رنگی هم رتگی نامیده می شود ، بی رنگ هر روز به رنگی در میاید و مشتریان تازه ای پیدا می کند که دستی از دور بر آتش دارند. با سپاس از مهر شما . اردوخانی


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: