نگاشته شده توسط: ordoukhani | آگوست 1, 2007

سگ افغان و گربه ایرانی

سگ افغان و گربه ایرانی

با کمال دوست افغانیم در خیابان قدم می زدیم . رسیدیم به یک عده پانزده بیست نفری  که دور سگی جمع شده بودند. نزدیک شدیم . دیدیم  یک سگ افغان است که گویا گم شده . مردم در حالیکه از نگاه اشان مهر می بارید، چیزی می گفتند و سگ را نوازش می کردند. یکی درون گوش سگ را نگاه کرد ، تا شاید شماره ای ببیند که با آن  بتواند آدرس صاحب اش را پیدا کتد. یکی دیگر زیر گلوی سگ را دید تا شاید در گردن بنداش اسم و آدرس صاحب سگ باشد. یکی گفت : معلوم نیست چند ساعت است که گم شده ، حتما گرسنه و تشنه است. دیگری گفت: بیچاره ، از قیافه اش پیداست که خسته است،حتما نگران و غمگین از گم کردن صاحب اش است، این امر صدمه روانی جبران ناپذیری به او می زند. برای بهبودیش باید مدتها زیر نظر روان شناس باشد. یکی گفت :  فعلا من از او نگهداری می کنم تا صاحب اش پیدا شود. نگاه بقیه مردم چنان غضب الود و خشمگین بود که طرف فهمید او تنها نیست که می خواهد این موجود زیبا و عزیز را مفت و مجانی  صاحب شود ، هر کدام از آنها که آنجا هستند آرزوی خدمتکاری این حیوان ( ببخشید ) این اشراف زاده  را دارند.

 این سگ افغان به هم دم تکان می داد ، گاهی هم دست بعضی ها را به عنوان سپاسگذاری ازاین همه محبت می لیسید . ولی وقتی که چشم اش به ما افتاد ، پشت چشم نازک کرد و رویش را برگرداند به طرف دیگر ، پشت به ما کرد. یعنی من ابرو دارم، مردم برای من شخصیت واحترام قائلند، شما را نمی شناسم. درسته که ما از یک منطقه هستیم، ولی من سگی قیمتی ام ، شما آدمهای خارجی بی ارزش. خودتان می بینید که کسی محل گربه که هیچ محل مورچه هم به شما نمی گذارد.

من  آستین کت کمال را گرفتم ، رفتیم به طرفی که روی سگ بود. این بار نگاه غضبناکی به ما کرد و دندانهایش را نشان داد و پشت به ما کرد. یعنی که اصرار نکنید ،  خودتان را به من نچسبانید،عصبانی می شودم . کمال هم متوجه رقتار سگ شده بود.

 

چند دقیقه ای گذشت ، یک ماشین آخرین مدل توقف کرد ، یک خانم میانه سال شیگ پوش با چشمانی اشک آلود از آن پایین آمد و یک راست به طرف سگ رفت و سگ را بغل کرد. سگ هم در حالیکه به شدت دم تکان می داد سرو روی او را می لیسید و از سرو کولش بالا می رفت. خانم هم مرتب سگ را می بوسید و قربان صدقه اش می رفت. مدتی گذشت تا آتش هیجان این دو کمی آرام گرفت. مردم  راجع به رفتار و اخلاق و خوراک این سگ سوالاتی کردند، خانم هم با کمال متانت جواب می داد، در ضمن  گفت: ماشین را نگه داشتم برای یک خرید کوچک ،  گویا این عشق من ( اشاره به سک) از ماشین پیاده شد برای ادرار کردن . موقعیکه من حرکت کردم صندلی پشت را ندیدم، وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم که او نیست، فورا برگشتم ، خوشبختانه پیدایش کردم، و گرنه از غصه می مردم.

یک نفر قیمتش را پرسید. خانم جواب درستی نداد، ولی گفت خیلی گران است ، هزینه نگهداریش هم کمتر از یک بچه پر خرج نیست، به خصوص اختیاج به محبت و مواظبت فراوان دارد، نمی شود چند دقیقه تنهایش گذاشت . هر وقت مجبوریم تنها جایی بروم ، یک نفر میاید خانه ما برای نگهداریش.

 

یکدفعه کمال داد رد: خانمها آقایان من یک جوان افغانی هستم، پدرو مادر تمام بستگانم را در جنگ از دست داده ام ، آمده ام اینجا پناهده شدم، یک نگاهی هم به من بکنید، مگر من کمتر از این سگ افغانیم، آخر من هم هموطن این سگ هستم .

 همه سرشان برگرداند به طرف ما، یکا یک نگاه تحقیر آمیزی به ما کردند و از هم جدا شدند. یعنی کسی شما را به اینجا دعوت نکرده ، خودتان آمدید، طلبکار هم هستید. خانم و سگ اش هم سوار ماشین شدند و رفتند و چند لحظه بعد هیچ کس نبود . ما محیط دوستانه ای که این سگ به وجود آورده بود مختل کردیم. من و کمال هم به راهمان ادامه دادیم ، در چشمان کمال نگاه کردم مرطوب بود. افکارش را خواندم ، می دید چطور مردم برای یک سگ گم شده افغان نگرانند ، در حالیکه فراموش کرده اند که در افعانستان هر روز صدها نفر زیر بمب و گلوله، یا از گرسنگی و بی درمانی می میرند.  دست اش را گرفتم و ایستادم ، در چشمان اش نگاه کردم ، گفتم : اگر جای این سگ افغانی یک گربه ایرانی هم بود مردم همین گونه رفتار می کردند ، وضع ما هم بهتر از شما نیست . چند تا زد پشت ام وبه راه خود ادامه دادیم.  

دوشنبه 2 خرداد 1373 ــ 23 مه 1994 ــ از کتاب مرگ پلنگ، نوشته خودم


پاسخ

  1. عزيزم سلام
    وبلاگ زيبا و جالبي داري
    اميدوارم كه در اين كار موفق باشي
    خوشحال ميشم تو هم به من سر بزني[نيشخند]
    با آرزوي موفقيت براي شما(مريم)
    يا حق
    `*.¸.*´
    ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
    (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
    _____****__________****
    ___***____***____***__ ***
    __***________****_______***
    _***__________**_________***
    _***_____________________***
    _***_____________________***
    __***___________________***
    ___***_________________***
    ____***______________ ***
    ______***___________***
    ________***_______***
    __________***___***
    ____________*****
    _____________***

  2. مریم جان: به وب سایت ات رفتم. متاسفانه نتوانستم در آنجا چیزی بنویسم.من تو و تمام جوانان را کودکانی تا سر زانویم می بینم. با احساسی که به غرزندان خودم می نگرم و میاندیشم ، به شما هم مینگرم و میاندیشم . اگر حوصله کردم یکی از داستانهایم به نام » دالی دخترک دالی» را همین یکی دو روز در وب سایت می نویسم.
    غمگینم
    عمگینم برای کودک مردگان
    کودک درون خود مردگان
    بی روئیایان، خود پرستان
    غمگینم
    دوستدار همه شما . اردوخانی

    غمگینم

  3. aghaye ordokhani,,,,,,dastane ghashangy bud!man ketabi besiar ghadimi be zaban nederlandi daram,,,,,,,be gamanam ketabe shomast??majaraye dokhtaraki kar o lal va…???
    eradatmand shoma,
    peyman

  4. خداييش اون افغانيا زندگي سگ هاي افغاني رو هم سخت كردن

  5. وای وای چقدر معرکه نوشتید شما آقای اردوخانی. واقعا لذت بردم.
    با وبلاگ شما تازه آشنا شده ام. به راستی عجب آزاد مردی هستید شما.
    در پناه نیکی باشید. شاد باشید همیشه

  6. سلام آقای اردوخانی. بسیار زیبا بود. ایرانی های زیادی در خارج و داخل زندانی به نام ایران مثل شما در نبرد هستند. متاسفانه می توانم بگویم ما یا از اول این چیزهائی که می گویند (به نام ارق ملی، وطن دوستی، متانت و تمدن ایرانی و …) را نداشته ایم یا بکل آنها را از یاد برده ایم بطوریکه الان مللی که روزی ما آنها را عقب افتاده و خل و چل و … می دانستیم، قافله سالار تمدن شده اند و ما…؟!! راستی این مدت ما خواب بودیم؟ برای خودم به عنوان یک جوان ایرانی متاسفم که سالها فکر می کردم ما با شعور ترین و باهوش ترین مردم جهانیم!

    شاد باشید…

  7. سلام
    خط فكري ناهمگوني داريم من و شما اما نوشته تان جالب بود و خيلي توجهم را جلب كرد؛ بخصوص كه لينك صداي آمريكا را در وبلاگتان داريد و در اين اثر فوق العاده و ارزشمندتان كمترين جسارتي به حضرت اوباما و ارتش جوانمرد ينگه دنيائي ها نكرده ايد!

  8. سلام جناب اردوخاني
    از لطفي كه به بنده داشتيد ممنون اما به گمانم وجود لينك شما در ميان لينك هاي بنده . . . هر چند خوشحال ميشوم كه دست كم نزدتان مشق ادب(به معناي ادبيات) كنم اما اصولا به دليل آنكه عقايد سياسي همانندي نداريم، دچار سلب توفيق از اين بابت شده ام.
    خوشحال ميشوم باز هم به بنده سر بزنيد و گاه نوشتههايم را هم از نظر ادبي و هم از نظر سياسي نقد كنيد.
    د رمورد داستان سگ افغان هم زماننگارشش را نديده بودم اما باز هم انتشار آن در اين زمان را ناشي از همالن عدم همخواني عقايد سياسي ميدانم.
    اي كاش دليل حضورتان در خارج از كشور را ميگفتيد
    اي كاش دليل وجود لينك راديو آمريكا و بعضي جاهاي ديگر را توضيح ميداديد. . .
    براي من كه چندتن از دوستانم جلوي چشمم توسط ايادي همين حضرات در حوتدث بعد از انتخابات شهيد شده اند،‌ديدن نام اينها به مانند جرقه ايست بر بشكه باروت . . . بگذريم كه گفتني ها زياد است و مجال اندك
    مويد باشيد
    ياعلي


برای علی پاسخی بگذارید لغو پاسخ

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: