گفتگوی دو زن
زن ،غمگین گفت: آرزو می کنم؛ اگر دوباره به دنیا آمدم سنگی باشم .
نه ! ترا بر سر زنی می کوبند.
می خواهم درختی باشم.
نه ! شاخه ات را بر دست و پای کودکی می زنند.
بد نیست رودخانه باشم؟! بروم بروم ، تا به دریا ریزم.
نه ! اگر طغیان کنی همه را خانه خراب می کنی.
چه خوب است نسیم شوم؟! بر گل و گیا بوزم.
نه ! اگر طوفان شوی ویران می کنی.
چطور است آتش باشم؟! گرمی بخشم.
نه ! دنیا را به آتش می کشی.
پس چه بهتر که اصلا نباشم؟
نه ، نه ! باید باشی . زن باشی ،با سنگ کلاغ ها را بپرانی ، با دخترت لی لی بازی کنی.
میوه درختان را بچینی. در آب رودخانه آب تنی کنی .
از وزش نسیم بر گل ها لذت بری ، بوی گل مست ات کند.
در آتش عشقی بسوزی و بسوزانی !
زن شاد و خندان گفت :پس ، آرزو می کنم؛ اگر دوباره به دنیا آمدم! زن باشم . آزاد باشم
باری از روی کنجکاوی و از اینکه در جایی هستید که من نیز هستم مرا _ به طریقی _ واداشت که چیزی بنویسم ، داستان (نامه ای عاشقانه برای حسن ) را خواندم من نیز هر از گاهی چیزی می نویسم اگر البته در حساب بیاید ممنون آرمی _ اینور دنیا
By: آرمی on ژوئیه 25, 2007
at 4:00 ب.ظ.
آرمی جان : حتما نباید برای دیگران به حساب آید ، اگر برای خودت به حساب می آِیدو دل ات را خالی می کند ، این خود یک حساب است. اردوخانی
By: شوخی و جدی on ژوئیه 25, 2007
at 10:42 ب.ظ.
به به چه شعر زیبا و لطیفی! منهم ارزو میکنم اگر دوباره بدنیا امدم زن باشم ولی شما همان اردوخانی باشید تا دوباره برایمان شعر های زیبا بگویید.
By: خانم on ژوئیه 26, 2007
at 10:49 ق.ظ.