نگاه رشک بار
سالها ، همسایه ام را
در پشت پنجره اش
با چهره ای سرخ و خندان،
با عینک دودی می دیدم
یکبار از پشت پنجره اش
صدای چند سیلی شنیدم
ایستادم،، نگاه کردم
همسایه ام ، جلوی آینه
با چهره زرد
نگاه رشک بار
سالها ، همسایه ام را
در پشت پنجره اش
با چهره ای سرخ و خندان،
با عینک دودی می دیدم
یکبار از پشت پنجره اش
صدای سیلی شنیدم
ایستادم،، نگاه کردم
همسایه ام ، جلوی آینه
با چهره زرد
چشمانی اشک آلود دیدم
نگاه ام کرد، غمگین گفت ، دریغا
نمی توان، سیلی بر دیدگان زد
در درونم ، نگاه رشک بارِ
همسایگان دگر را ، به او دیدم.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟