پیری همچو آینه ای کهنه و کدر است
لب پریده ، ترک برداشته و زخمی
دنیا در آن کهنه و کدر
زشت ، غمگیین و دردناک
در انتطار مرگ ،همراه با وحشت
اما ؛ اما من از لحظه های پیری ام لذت می برم
دختر جوان زیبا، تو را در آینه شفاف وجودم
تا دم زانویم می بینم
که بر آن نشسته ای
برایت قصه ای میگویم
از آن قصه های خوب ، خوب
تو سرا پا گوشی
چشم بر دهان من
می گویی قصه دگر بگو
می گویم : خسته ام ، فردا
امروز فردای دیروز است
و تو را ، امروز در آینه وجودم
در دیروز می بینم
پسر جوان رشید، تو را در آینه شفاف وجودم
بیشتر از بالای زانویم نمی بینم
با تو آنقدر بازی می کنم تا خسته شوم
می گویی باز هم
می گویم خسته ام ، فردا
امروز فردای دیروز است
تو را ، در آینه وجودم
در دیروز می بینم
که تو و او را، با سایه انگشتانم
قلقلک می دادم
غش و ریسه می رفتید
من، شاد، غرق لذت پیری بودم
این شعر( دور از جون شعر) احساس ام است و نوشتم. اگر خوشتان آمد که خوشحالم ، و گرنه شرمنده.
سلام افای اردو خانی
اقا جسارت من را ببخشید قصدمان مزاح بود نه جسارت .شعر هایتان دل نشین است شاید به این خاطر است که من هم دارم پیر میشوم اما ظاهرا شما انچنان هم پیر نیستیداردوخانی عزیز پیری و جوانی به دل است نه به سن و سال و قیافه
By: هوفی on ژوئیه 14, 2007
at 10:49 ب.ظ.
هوفی مهربان: پیری همچو دریای آرام پس از طوفان است که در خود فرو می رود و به کشتی هایی که غرق کرده در وجود خود، به قایق های شکسته ماهی گیران، به سخره هایی که ویران کرده میاندیشد. قایق شکسته منم ، کشتی غرق شده من، سخره من!
By: شوخی و جدی on ژوئیه 15, 2007
at 12:05 ب.ظ.
پیری ان نیست که بر سر زند موی سپید هر کسی عشق به دل راه نداد پیر است
By: حمیدرضا on ژوئیه 21, 2007
at 3:57 ب.ظ.