در جنگ عراق و ایران، مسجد یک از دهات دور افتاده ویران گشته بود. مردم پول برای بازسازی مسجد نداشتند، دولت هم به فکر ساختمان آن نبود. ملا محمد پیش نماز آنجا شب و روز دست به دامن خدا می شد و دعا می کرد که معجزه ای رخ دهد ، و شخص ثروتمندی پیدا شود تا از سر رحم خیر خواهی این مسجد را دوباره بسازد.یک شب ملا محمد درحال دعا به خوب رفت ، و خواب دید که شیطان نزد او آمده و می گوید : من مسجد تو را از نو می سازم ، به شرطی که اولین نفر که وارد مسجد شد مال من باشد. ملامحمد پذیرفت.فردا صبح وقتی مردم از خواب بیدار گشتند، ناگهان چشم اشان به مسجدی افتاد زیبا، با گنبد طلایی ، مناره های بلند پر نقش نگار . یکباره مردم به مسجد هجوم بردند، ولی دم در مسجد دیدند شیطان خندان در حیاط مسجد پا بر لب حوض کاشی کاری ایستاده. هیچ کس جرات نکرد وارد مسجد شود. در این ضمن ملا محمد سوار بر خرش جمعیت را شکافت تا درم در مسجد آمد، از خر پیاده شد، پشت خر ایستاد، و با عصایش چنان محکم بر کپل خر کوبید ، که حیوان زبان بسته تا لب حوض نزدیک شیطان دوید. شیطان ابرو در هم کشید و گفت: ملا باز هم من در دام حیله تو افتادم، و از نظر ناپدید شد. ادامه ندارد
با
ایوالله ما مشتری شدیم .
اتفاقا این داستان حالا حالا ها ادامه دارد.
لینکتو تو وبلاگم اضافه میکنم.
By: مجید on ژوئیه 15, 2007
at 1:56 ب.ظ.