دو کتاب از خانم شهرنوش پارسی پور» ماجرای ساده و کوچک روح درخت ، و زنان بدن مردان » را خواندم . این کتاب ها به فلم زنی نوشته شده ، ولی نویسنده توانسته نکات بسیار ظریفی از احساسات متضاد یک مرد را در رمانش با نکته سنجی و بسیار بیان کند. گویی که ایشان سالها بین مردان زندگی کرده بدون اینکه مردان بیاندیشند که زنی در میانشان است، و یا خود او زنی است در میان مردان .
در عین حال با دیدی هوشیاربا دقت و توانایی بیش از حد توانسته احساس زنان را در جامعه ما بازگو کند . احساس زن به عنوان موجودی کمتر از مرد و تخقیر شده، و درد روانی او از این تحقیر و جنگ با خودش، که تنها سرمایه او بکارتش است ، و اگر این را پیش از شوهر کردن از دست بدهد دیگر او ارزش فروش ندارد در رمان بدون شعاردیده می شود .
نکته باریک تر از مو اینجاست که خانم پارسی پور اوضاع سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب را نیز توانسته در لابلای نوشته هایش بیاورد.
گفتگوها در داستانها بر خلاف اکثر رمانهای دیگر کسل کننده نیست، حتی جذاب است. برای آدم ( ادم یعنی من ) هر قسمت از کتاب لذت بخش است. جملات بی معنی و بی خودی برای پر کردن صفحه ها به کار برده نشده . نویسنده حرفی برای گفتن داشته ، در حقیقت دردی در دل داشته که آن را با شهامت به نوشته آورده. ننوشته برای پر کردن صفحه ها. حتی فجایع را با قلم شیوای خود بدون اظهار ضعف بیان کرده.
دید خانم پارسی پور فمینیستی نیست. در نوشته هایش نمی خواهد تنها از حقوق زن دفاع کند. دیدی است انسانی که خواننده را با حقایقی روبرو می کند که خود او هم شاهد بوده ، ولی بدون تو جه از کنار آن گذشته. اوج نیروی نویسنده را در آنجا می بینم که با موشکافی دقیق اجتماع ، بدون پند و اندرز و شعار خواننده را مجبور می کند خود را زیر سوال ببرد، این نیرو را من در کمتر نویسنده ایرانی دیده ام .
نوشتن یک رمان ، یا داستان کوتاه یک آبستنی دراز مدت است که نطفه اش از زمان خود آگاهی نویسنده آغاز می کردد ، از زمانی که خودش و اطرافیانش را زیر سوال می برد و شاید دهه ها زمان بخواهد تا این نطفه رشد کند و زاییده شود، یک زایمان پر درد. در باره رمان های خانم پارسی پور می توان خیلی بیشتر از این نوشت. اما
اما :خانم پارسی پوربا قلم توانایش ، با آن همه نبوغش، با آن دید ریز بین و ظریفش ، رمان نویسی را یکباره نمی دانم به چه دلیل کنار گذاشته ، و درسخن رانی هایش از فلسفه دائو و مائو و ارطباتش با سومر مومر که ما هیچ علاقه به آن نداریم سخن می گوید.
خانم پارسی پور : شما به عنوان یک رمان نویس ، نه فیلسوف ،هر صفحه از رمان های شما حکایتی است از عشق ، از درد ، از فقر ، از خوشبختی از بدبختی ، از زندگی من و شما ایشان . دریغ است برای ما که اندیشه خود را به کار می برید تا از ما برای ما نگویی ، و از دیگران بگویی که ما با آن آشنا نیستیم ، این راز را بگذار تا فیلسوفان بگشایند.
خانم پارسی پور با صراحت می گویم : این کودک ( فلسفه چین )را که شما به فرزندی قبول کرده اید ما دوست نداریم . چون نه از خون شما است ، و نه نطفه اش از پدرانمان ( تمدن و فرهنگ و اجتماع) ما است که در روح شما رخنه کرده.
من دروغ نمی گویم چاپلوسی نمی کنم . من خیانت نمی کنم .
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟