آفرین بر تو پسرم به نسیم خاکسار
خانه دوست ام شاهرخ بودم . دو ماهی می شد که مادرش مُرده بود . پس از خوردن چایی و گفتگو های اجتماعی لحظاتی سر به زیر به فکر فرو رفت و سپس گفت : میدانی از وقتی که جنازه مادرم را از اتاقش بردند، ودر را بستم هنوز جرات نکرده ام به اتاقش بروم ، از تو خواهش می کنم با من بیا می ترسم تنها بروم ، می ترسم از اینکه آنجا باشد و اشک بریزد و بگوید: باز هم دیر آمدی. باز هم با آنها بودی، کار دستت میدهند ، آن شش ماه کافی نبود، بعد خدمت سربازی ، آن هم سرباز صفر سال دوم دانشگاه بودی . چقدر خون دل خوردم ، چقدر دعا کردم ، چقدر این آن را دیدم و گیس گرو گذاشتم که دیگر دنبال این کارهای سیاسی خیر سرش نمی رود تا تو آزاد شدی، حالا دیگر پاهایم قدرت بیرون رفتن از این خانه را ندارد. و اشاره به عکس پدرم بکند و بگوید : این خدا بیامرز هم زندگی ما را سر کارهای سیاسی به باد داد و خودش را بکشتن . دفاع از حقوق کارگر ، دفاع از حقوق کشاورز ، طبقه رنجبر، مگر من به خاطر پردت خون دل نخوذم ، مگر من رنج نبردم تا تورا بزرگ کردم ، چطور با طبقه رنجبر را هم دردی ،ولی درد من که مادرت هستم احساس نمی کنی . ومن سر به زیر بگویم : مادر ما باید از حقوق ملت خود دفاع کنیم ، نگذاریم استعمار گر خارجی ، با همکاری چپاولگران داخلی خون ملت ما را بمکد ، نفت امان را ببرد، معدنهای ما را غارت کند، و ما برده و آنها صاحب ما باشند، و هرچه می گویند دست بر چشم بگذاریم ، بله قربان بگوییم ، و بدون هیچ قید و شرطی فرمان بردارشان باشیم. و باز مادرم سرا پای مرا ورانداز کند و بگوید: این سخن رانی ها را هزار ها باراز مرحوم پدرت ، و صدها بار از تو شنیدم ، دیگر برای من تازگی ندارد .
می ترسم اگر مادرم نباشد ، در دیوار، آن چراغ گرد سوز، همیشه پر نفت برای شب های بی برقی، آن بخاری علاالدین ، آن تخت خواب ، آن چادر …. همه با هم فریاد کنان، نه گریان به من همان حرفهای مادرم را تکرار کنند .
و ، تنها عکس پدرم به من لبخند بزند بگوید آفرین بر تو پسرم .
الهام گرفته از رمان فراز مسند خورشید ، نوشته دوست دوست فرزانه ام نسیم خاکسار . 2007-06-04
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟