نگاشته شده توسط: ordoukhani | جون 2, 2007

ما که ندیدیم

 

ما که ندیدیم

می گفتن جهودا خسیس ان . شاید اون قدیما، ما که ندیدیم . اصلا دنیا عوض شده .  ما یک همسایه جهود داشتیم به اسم پروانه خانم ، خدا بیامرزتش . پسر کوچکش ناصر با من رفیق همکلاس بود. مادرم به من می گفت : برو پیش پروانه خانم دوتا کونه پیاز بگیر بیار. من می رفتم می گرفتم ، هر کد ومش دوسیر بود. چند روز بعد مادرم دو تا پیاز به من می داد، دوتاش یک سیر نمیشد ، من می بردم پس میدادم. یک دفعه دیگه مادرم من رو می فرستاد با یک کاسه ماست خوری لعابی واسه لپه، نخود، لوبیا ، یا یخورده روغن . وقتی می خواست پس بده ، پروانه خانم با قسم و آیه قبول نمی کرد ، می گفت : ای قدسی خانم قابل نداره. ولی مادرم به زور پس میداد، آخه اگه پس نمی داد بعدش روش نمیشد دوباره بگیره.  اون موقع ها خونه ها کنار هم بود و دراشون باز، نه مثل حالا آپارتمان و قفس قفس. من مرتب میرفتم پیش ناصر و ننه جونی خدا بیامرزش . ناهار شام ، وقت و بی وقت . همیشه خونه اشون مهمون بود، جهود ، مسلمون، ارمنی . ننه جونی به من یک تومن عیدی می داد. عید جهودا بین شهریور و مهر ( سپتامبر و اکتبر) هم ننه جونی عیدی من رو یادش نمی رفت. ناصر هم یک تومن  می گرفت.کی گرفتار بود میومد پیش پروانه خانم یا شوهرش پول قرض می کرد.  ده تومن بیست تومن ، سی تومن ، پنجاه تومن. نه تنها نزولش رو نمی داد ، یوقتا اصلش هم مالیده می شد. ( بنا هفت تومن بود، عمله سه تومن)

 

گذشت، تا اینکه ما اومدیم  اروپا خیر سرمون واسه درس خوندن ، کاری نداریم که همه کاری می کردیم جز درس خوندن ، اصلا درس خوندن مال خره، مگه آدم حسابی درس می خونه ، تازه اونهاییکه درس خوندن  کجا رو گرفتن که ما نگرفتیم ، همه اش دنبال الواتی بودیم . بگذریم: چشمتون روز بد نبینه ، اینجام خوردیم به پست یک جهود تقلبی به اسم رستم . کسی که تیغش نزده بود خواجه حافظ شیرازی بود ، اونم به دلیل اینکه  اون تو شیراز بود ، این تو بروکسل.  همیشه  رستم  مهمونی میداد، مام یک مشت اراذل مفت خور حتما دعوت بودیم . بدون ما مجلس کرم نبود. به خصوص من با مزخرفاتی که می گفتم  و متلک هایی که بار همه می کردم .  البته یک مشت آدم حسابی و تحصیل کرده هم خیر سرشون  بودن . شام مفصل و شراب درجه یک ، بعدش هم خودمونی میشد بساط پوکر و بگو بخند تا صبح. من به رستم می گفتم تو جهود تقلبی هستی ، اگه من جهود بودم تورو از مذهب جهودی مینداختم بیرون ، مرد حسابی خجالت بکش ،اینم شد جهود. (همه رفقای جهود ما جهود تقلبی بودن)

بگذریم : تا انکه پونزده سال پیش پسر رستم  زن گرفت. رستم کلی قرض بالا اورد و تو یکی از بهترین هتل ها واسه پسرش جشن عروسی گرفت. بهش گفتم مرد حسابی مگه سرت به سنگ خلا خورده که سر پیری قرض بالا میاری . گفت: آخه همین یدونه پسر رو دارم جلوی خونواده عروس ابرو داره ، تازه همین یدفعه است.

بعد از دوسال پسرش از زنش جدا شد و چند ماه بعدش دوباره زن گرفت . دوباره همون بساط . رستم گفت: آخه همین یدونه پسر رو دارم ، دو دفعه که بیشتر عروسی نمی کنه . دو دفعه شد سه دفعه چهار دفعه . خلاصه رستم دارو ندارش رو فروخت خرج رفقا و عروسی پسرش کرد و رفت اسراییل. حالام سالی یکی دو دفعه با زنش بر می گرده بروکسل میاد پیش من.  آخه خونه پسرش با یک زن هفت هشت تا بچه جا ندارن و براشون مشکله ، تازه پیش من که هست میگم چند تا از رفقای قدیمی هم بیان و با هم عشق می کنیم .

رستم به من التماس می کنه  میگه بلند شو بیا اسراییل ، اونجا خیلی ایرانی هست ، بیا خونه ما ، خاطر جمع باش خوش می گذره ، پای پوکرم هست . بهش گفتم : آخه من که جهود نیستم . گفت :خیلی خری ، چی خیال کردی ، تو اسراییل هم دیگه جهود پیدا نمیشه ، مگه تک و توک ، مثل همه جای دنیا.

می گفتن: جهودا خیس ان ، شاید اون قدیما . ماکه ندیدیم .۸ سپتامیر ۲۰۰۶ ــ اوآ


نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دسته‌ها

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: