بچه پر رو
شاغلام داشت تعریف می کرد واسه آقا جلال : آره این جمشید پسرم انقدر پر روئه که حساب نداره. بهش میگم برو نون بگیر، میگه من برم نون بگیرم تو بخوری،میگم پولشو من میدم ،میگه: پس خودتم برو بگیر. داشتم با مادرش ور می رفتم، ضرپی گتابچه اش رو آورد و گفت می خوام مشق کنم . اصلا اهل درس و مشق نیست آ .گفتم این دو زار رو بگیر برو تو کوچه بازی کن. گفت زکی ، بابای فتحعلی بهش یه تومن میده، من به تو که بابامی و دوست دارم، اونم ننه امه و ما درمه و واسم عزیزه تخفیف کلی میدم ، نفری چهاره زار، جمعش میشه هشت هزار، یک شهی هم کمتر نمیشه ،اگه یخوردم زور بگی دااد میزنم. ( این خانواده ها اغلب در یک اتاق اجاره ای زندگی می کردند)
30مهر1369ــ 22اکتبر 1990 / فرهنگ بی فرهنگ ها
ادامه ندارد
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟