نگاشته شده توسط: ordoukhani | مِی 15, 2007
عرعر پس من خر
روز دوم سوم عید بود. بچه ها همه لباس نو پوشیدن بودن . بعضی هام افصار خر ( کراوات) گردنشون بود. سر کوچه دردار اتوبوس خط هفت نگه داشت . دو تا زن تقریبا مسن چادر سیاه به سر پیاده شدن. پشت سرشون هم یک خانم جوون توالت کرده موهای میزام فتیله کرده با دامن خیلی تنگ تا زیر زانو مثل مارلین مونرو، کونشو تکون میداد پیاده شد. یکی ار این دوتا خانم چادری انقدر کونش کنده بود که اگه یکی مثل خودش از اونور یگ کوچه تنگ میومد باهاس یکیشون میرفت تو یک خونه تا اون یکی رد می شد.
خانم جوونه با فاصله با اون دوتا خانم راه می رفت و میخواست بفهمونه که با اونا نیست. برعکس اون دوتا خانم میخواستن نشون بدن که با این خانم هستن.
خانم جوون دختر حاجی سنگتراش بود تو امامزاده یحی داده بودنش به یکی که تو گمرک آبادن کار می کرد به اسم روزنه.
عرسی اشون رو من یادم میاد پنج شش ماه قبل بود، تو خونه حاجی ، دو تا آژان گذاشته بودن دم در، مارو راه نمیدادن ، مام هفت هشت تا بچه به هر طوری بود خودمون رو چپوندیم تو ، جالی شما خالی چه بخور بخوری کردیم.
اینا اصلشون اراکی بود، حاجی نزدیکی های شابدالعظیم سنک تراشی داشت. به داستان ما مربوط نیست.
خانمها همچین که هفت هشت ده متری از ما دور شدن: من زدم تو سینه امو ن خوندم : عجب گلی روزنه ز دست ماها گرفت( یادتون نرفته که روزنه شوهر خانم جوونه شده بود) خانم جوونه برگشت خندید. اون خانم کون گندهه خندید ، ولی چادرش رو کشید رو لبش و اخم کرد که خنده اش رو نبینیم . دوسه دقیقه ما بچه ها با هم سینه زدیم و خوندیم عجب گلی روزنه ز دست ماها گرفت.
وقتی ساکت شدیم ، رضا گفت نگین عجب گلی بگین ، عجب تربچه ای. من پرسیم واسه چی تربچه ؟ گفت: آخه تربچه فقط کونش خوبه ، بقیه اس رو باهاس جلوی خر ریخت.مملی که تا اون موقع ساکت بود گفت : عر عر من پس خر
فرهنگ بی فرهنگها
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟